-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبان 1394 18:14
ال سی دی گوشیم شکست حالا منتظر خان بیاد که یا ببریم درستش کنیم یا اینکه یکی دیگه بخرم ضمنا لب تاپ عزیزم هم ال سی دیش سوخته بله حالا ی پیچک بدون تکنولوژی هستم
-
یک تار موی تو
یکشنبه 3 آبان 1394 11:05
پنج شنبه صبح واسه خان غذا درست کردم و ساعت ده از خونه بیرون رفتم بارون خیلی قشنگی میبارید من هم دلم گرفته بود خیلی دلم گرفته بود برا همین گاهی با بارون اشک میریختم و البته واسه اینکه دلم آروم شه سر مزار دایی رفتم و اشک ریختم و فاتحه خوندم و اینقدر این خیابون اون خیابون رفتم که ساعت یک و نیم شد و رسید...فقط دو ساعت...
-
چرا نمیشود با دوست داشتنت تقوا پیشه کرد
شنبه 2 آبان 1394 19:50
کاش واژه دوست داشتن در میان تقواهای بابا جایی پیدا میکرد کاش میشد مومن بود اما یکی را هم دوست داشت کاش میشد زندگی کرد عاشق بود تقوا هم داشت کاش میشد از نظر بابا با تقوا میبودیم و همدیگر را هم دوست میداشتیم!کاش عشق از نظر بابا جریانی از تقوا در دل بود کاش بابا میدانست که تقوا چیز خوبیست عشق هم همینطور و ممکن است فقط...
-
ای عشق ای عشق
شنبه 25 مهر 1394 12:11
توی این یک هفته دوبار رفتم خونه خان...از خوبی و پاکی خانوادش مهربونیشون خانومی خواهراش هرچقدر بگم کم گفتم...کلی گفتیم و خندیدیم و من ی مقداری درد و دل کردم...خان هم داشت از شهر محل کارش میومد خلاصه مادر هی گفتن حتما ناهار بمونید که من قبول نکردم یعنی خان هی مسیج میداد سریع بیا بیرون که دوتایی باهم باشیم خواهر کوچیکه و...
-
یک دهم مولار محبت
جمعه 24 مهر 1394 20:38
من توی خونه بیشتر تنهام. توی اتاقم هستم...یا دارم درس میخونم یا با گوشیم مشغولم یا دارم فکر میکنم...من صدای محبت بابا به برادرم رو میشنوم که غذاتو خوردی بیا میوه بخور حالت خوب شده ؟ولی خیلی وقت ها من به شدت مریضم اما بابا اصلا حالی از من نمیپرسه!گاهی اینقدر غصه میخورم که قفسه سینم سوز میره...رابطه ما به ی سلام و...
-
دعا
جمعه 24 مهر 1394 10:41
امروز رو مختص برای کودک های سرطانی دعا کنید ویژه برای محمد حسین بیمارستان ما !
-
مادر یعنی
دوشنبه 20 مهر 1394 16:38
با این دو تا قلب مادر بودن واقعی رو تجربه کردم این روزا هر دو آبله دارن و من مراقبشونم مادرشون کارمنده و از صبح باهاشون سر و کله میزنم تا عصر...کوچیکه حسابی پی پی میکنه یعنی هرچی که میخوره پی پی میکنه و هی باید بشورمش و مای بیبیش رو عوض کنم امروز هم تا تونسته عسل به کله ش مالیده و مجبور شدم حمومش کنم توی حموم باید هی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 مهر 1394 09:16
من عکس جلوی پیرهن رو واستون میذارم اما من اینکار رو سفارش دادم دوستان...و خواهر شوهر این رو واسم ندوخته بقیه پیرهنام کار خواهر شوهره... Chehraknarimani این آدرس اینستاشونه و میتونید سفارش بدید فردا از آخرین روز دیدارمون هم ی عکس میذارم
-
چون تو شدی انیس من مرا دگر چه حاجت است ؟
شنبه 18 مهر 1394 13:15
شنبه صبح بدو بدو حاضر شدم که بتونم بریم به خونشون خب هنوز حاضر نبودن و منم ناگهانی وارد شدم و البته این از کیک اجازه نداشتم از محیط خونه توی وبلاگ عکس بذارم و هنوز نصف کادو هارو خونه نبردم چون تابلو میشد خلاصه این از اولین کادو که این داخلش بود این هم گل راستش من واسه تولدم از طرف خود خان سه تا گزینه روی میز داشتم ی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهر 1394 08:41
بابت تاخیر زیادم عذر میخوام واقعا درگیر بودم به مناسبت تولدم ی عالمه گردش کردیم شکر خدا خیلی خوب بود و واقعا کنار هم آرامش محضم این یک هفته جز بهترین هفته های زندگی من بود همه چی عالی و عالی... امروزم میتونیم باهم باشبم اما فک میکنم خان از خستگی رانندگی خوابش برده و من هرچقدر تماس گرفتم جواب نداد بی معرفت حالا حسابش...
-
همین یک شب تا دیدارت باقیست
چهارشنبه 8 مهر 1394 12:54
همین یک شب که بگذرد قرار است در نگاهت غلت بزنم این روزها بی هوایت سخت میگذرد... اینقدر روزهای وصال را در ذهنم وبلاگ نویسی کرده ام که اگر واقعا به عقدت در بیایم از حفظم که قرار است چه قلم بزنم...اینقدر رویا میبافم اینقدر متن ایجاد میکنم که میدانم اگر باردار شوم چگونه جشن بگیریم و حتی شادی آن را چگونه با مخاطبان این...
-
درگیری پوستی
چهارشنبه 8 مهر 1394 10:03
سلام آیا کسی هست که از یک ضد لک روشن کننده یا لایه بردار استفاده کرده باشه و لکه های پوستش از بین رفته باشه ؟ واقعا با لکه های پوستم افسردگی گرفتم حالا اگه شما مارک خوبی استفاده کردید و جواب گرفتید لطفا به من معرفی کنید
-
آرزو عیب نیست
یکشنبه 5 مهر 1394 22:31
دلم میخواهد خسته و آش و لاش توی آشپزخانه چرخ بزنم و مجبور باشم چایی بریزم از زندگی خسته باشم و حوصله هیچ کس را نداشته باشم آشپزخانه را که ترک کنم ببینم نیستی صدای کلمات عجیب و غریب از اتاق فینگولمان بیاید من در اتاق را یواشکی باز کنم تو را ببینم که قصه میگویی و او هم پاهایش را دستانش میگیرد و وول میخورد در را ببندم و...
-
لبخند
یکشنبه 5 مهر 1394 08:42
عکس حذف شد دیشب که خوابم برد خان تا ساعت ها بهم مسیج میداده صبح هم ساعت پنج صبح بهم زنگ زد تو خواب و بیداری جوابش رو دادم و گفت تولدت مبارک الان چند سانتی ؟گفتم نمیدونم که !!!کلی قربون صدقه م رفت و بعدشم خداحافظی کردیم خب فعلا نتونسته بیاد شهر من واسه همین فقط امروز شامل تبریکات شد بعدشم صبح دوستان مسیج دادن و البته...
-
خانه یار
شنبه 4 مهر 1394 11:51
چهارشنبه ساعت ده پیرهن پوشیدم و ی ته آرایش و پیش به سوی خانه یار...خیلی مهربون و ساده و بی آلایش کلی ماچم کردن و تا دلتون بخواد حرف زدیم از هر دری سخنی...و البته ساعت یازده و نیم خان هم خودش رو رسوند مادرش بی نهایت دوستش داره خیلی خیلی میمیره واسش!اینو خواهر خان هم میگفت حتی بقیه بچه ها هم معترض هستن که این فقط خان رو...
-
چون ز رخ تو دورم
سهشنبه 31 شهریور 1394 10:23
این مسافرت هم خوب بود هم سخت...پنج شنبه شب حرکت کردیم و جمعه عصر شیراز بودیم...سه نفر بودیم و اول تصمیم گرفتیم بریم تخت جمشید حسابی اونجا عکس بازی کردیم و گشت زدیم بعدشم پیش به سمت شیراز تا رسیدیم ی خونه گرفتیم و استراحت کردیم...و ساعت 9 به سمت حافظیه حرکت کردیم خیلی خوب بود فال گرفتیم و اون آقایی که اونجا بود واسمون...
-
عاشقم اهل همین کوچه ی بن بست کناری
سهشنبه 24 شهریور 1394 10:21
ﻋﺎﺷﻘﻢ، ﺍﻫﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺑﻦ ﺑﺴﺖ ﮐـﻨﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺵ ﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﻦِ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻧﻬﺎﺩﯼ تو ﮐﺠﺎ؟ کوﭼﻪ ﮐﺠﺎ؟ پنجره ﯼ ﺑﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟ ﻣﻦ ﮐﺠﺎ؟ عشق ﮐﺠﺎ؟ ﻃﺎﻗﺖِ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﺠﺎ؟ تو به لبخند و نگاهی ﻣﻦِ ﺩﻟﺪﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﺁﻫﯽ ﺑﻨﺸﺴﺘﯿﻢ، ﺗﻮ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﻭ ﻣﻦِ خسته به چاهی ﮔُﻨﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﺴﺖ؟ از ﺁﻥ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺯ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺁﻏﺎﺯ؟ اﺯ ﺁﻥ ﭼﺸﻢِ ﮔﻨﻪ ﮐﺎﺭ؟ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ؟...
-
یک خطای ناخواسته
یکشنبه 22 شهریور 1394 10:03
مثل همیشه توی اتاقم بودم و با یکی از همکار های آقا بحث میکردیم که ی خانومی را واسه شستشوی زخمش آوردن تصادف کردن و پاش له شده زخمش خیلی بوی بدی میده و چندمین بارش بود که واسه شستشو میومد ی نگاهی به همکارم انداختم و اون از نگاهم فهمید و گفت باشه برو ی چایی بخور من انجام میدم نرفتم ولی فاصله گرفتم و به همکارم کمک کردم...
-
روح شیرینت
جمعه 20 شهریور 1394 13:03
خواب دیدم یک مرد 45 ساله شدی اما هنوزم خوشتیپ و خوشگلی و میتونی ی دختر جوون رو عاشق خودت کنی !من رانندگی میکردم و تو داشتی به دخترمون مسیج میدادی که نزدیکیم اینو دزدکی نگاه کردم...سر کوچه توقف کردم و تو رفتی که با دخترمون برگردی تا بهت رسید شروع کرد به تعریف و حرف زدن من از دور حرص میخوردم که چقد این دختر وراجه و چقد...
-
زیر 18 سال
دوشنبه 16 شهریور 1394 22:54
من کمتر رختکن میرم بیشتر توی اتاقم هستم تنها بودم و روی صندلی نشسته بودم که ی دختر ریزه میزه رو آوردن و بهش گفتن بیا روی این یکی تخت خیلی بچه بود شاید 17 سال شاید 16 گفتم بچه اولته گفت آره بعدشم حوصله نداشتم هنوز پرسنل نیومده بودن...داشتم رد میشدم که دستم رو گرفت گفت میشه یک سوال بپرسم اما بین خودمون باشه ؟لهجه...
-
روزانه نویسی ساده
دوشنبه 16 شهریور 1394 09:17
این چند روز همش باهمیم صبح هفت و نیم تو این هوای ملس همو میبینیم منم خیلی بد اخلاقم خیلی چون دوره هورمون هامه دیروز صبح خان جان ما رو با یک همچین چیزی ذوق زده کرد خیلی خوشم اومد رنگشم دوست داشتم و ضمنا با این قراره کلی جایزه از ماموریت واسم بیاره که من پشیمونش کردم... هنوز موندیم تو این اوضاع اقتصادی مزخرف توی چه کاری...
-
مرتیکه گه بای پولار
پنجشنبه 12 شهریور 1394 20:32
یک قلم کوتر هایی در تجهیزات اتاق عمل هست که به عامیانه رگ را میسوزاند یک قسمت دارد که دو وجهه ای است یعنی یک دکمه میسوزاند یک دکمه برش میدهد ذاتش عین همین چس استف های اتاق عمل ماست...سوگولی مسئول هستن یادتان بخیر شاهنشاه های قبل از انقلاب که حداقل راست میگفتید فلانی سوگولی ماست اما اینها نه دور حاجی اتاق عمل ما...
-
مبتلایم به تو
شنبه 7 شهریور 1394 18:08
قرار هامون فقط توی پاتوقمونه هربار که میریم حتما زغال اخته و گردو میخریم و حسابی کیف میکنیم شهر ما زغال اخته نداشت منم همش در حسرت بودم ی بار داشتم ماشین رو پارک میکردم خان رت که گردو بخره ناگهان با صدای بلند گفت پیییییییییییییییییییییییییییییییییییچک بیا بیا بیا منم رفتم گفت زغال اخته دارهههههههههههههههههههه نمیدونید...
-
زنده باد عشق
جمعه 6 شهریور 1394 20:28
حذف شد
-
یا حق
جمعه 6 شهریور 1394 20:13
الهی به امید تو