پنج شنبه صبح واسه خان غذا درست کردم و ساعت ده از خونه بیرون رفتم بارون خیلی قشنگی میبارید من هم دلم گرفته بود خیلی دلم گرفته بود برا همین گاهی با بارون اشک میریختم و البته واسه اینکه دلم آروم شه سر مزار دایی رفتم و اشک ریختم و فاتحه خوندم و اینقدر این خیابون اون خیابون رفتم که ساعت یک و نیم شد و رسید...فقط دو ساعت باهم بودیم بعدش تصمیم گرفتم برم روستا پیش دختر عمه ها خلاصه به مادرم زنگ زدم و گفتم وسیله هارو کنار بذار خلاصه لباس اامو برداشتم جاده هم بارونی بود و ساعت شش و نیم حرکت کردم مسیرش رو اندازه تهران تا چالوس در نظر بگیرید خلاصه خان هم اومد البته با ماشین خودش و گاهی اوقات من جلو میزدم گاهی اوقات اون...توی ی مسیری هم گفتم برگرده چون چشماش توی شب اذیت میشه...تقریبا نه و نیم رسیدم و عمه از حضورم حسابی تعجب کرد!خیلی خوشحال شد بوسیدمش یک سالی میشه ندیده بودمش و خیلی پیر و شکسته شده بود دیگه هیچ موی سیاه رنگی نداشت...موهاش عین ی آبشار سفید رنگ بود و با پیرهن سرتا پا سیاه و بدون نقشش تضاد جالبی داشت!
عمه پسر 28 ساله ش رو از دست داده بعدشم شوهرش رو برای همین رخت عزا از تنش بیرون نمیاد...نذری داشتن روز نذری ی دیگ بزرگ برنج که بوش حسابی پیچیده بود سینی های بزرگ و من برنج میکشیدم دخترعمه گوشت میذاشت و اون یکی نون روی برنج میذاشت و یکی هم پخش میکرد،همین حین من داشتم سبزی سرخ میکردم واسه شام...سعی کردیم تمام قرمه سبزی رو بین اون افرادی که اوضاع مالیشون ضعیف تر هستش پخش کنیم...
ی روز دیگه هم عصر کوه نوردی و پیاده روی کردیم اینجا وسط پیاده روی حسابی تشنمون شد و از این چشمه آب خوردیم گوارای گوارا
من از کوه اون دستی رسیدم به اینجایی که عکس رو انداختیم
ی آتیش کوچیک درست کردیم
زالزالک چیدیم ولی نرسیده بود یکیشم کرمو بود
بعدشم چایی آتیشی الحق جز بهترین چایی های کوهی بوده که خوردم
بعدشم شبانگاه وقتی که خیلی سرد شده بود برگشتبم اینقدر اون قسمت سرده که شبا با وجود اینکه دو تا سه تا پتو داشتیم بازم یخ میزدیم
فدای تو.میگم پیچکی همه چرا پرچم ایران دارن من ندارم
شما خارجکانی هستی دیگهههههه
سلام پیچک جونم,خوبی؟یه سوال شما واسه غرب کشور هستید؟
سلام عزیزم من کردم ولی مکانم خیلی عوض میشه
سلام پیچک عزییییییییییییییز خوبی گلم ببخش هی نت ما قط میشه اما مدام تو فکرتم گلم
Salam fadaaat
besiar ha khksbhalam bazam injaee
خدا به عمه ات صبر و طاقت بده ... داستان زندگیش دل ادمو به درد میاره...
چه خوب که طبیعت گردی داشتی...
مرسی نارسی عزیزم
با سرنوشت نمیشه جنگید
عالی بود
سلام پیچکی خوبی؟
به به چ جای دنجی
چای اتیشی تو هوای سرد عالیههههههههههه خیلی میچسبه....یاد ۱۳بدر افتادم
خدا به عمه ی مهربونت صبر بده عزیزم
سلام عزیزمممم
طرفای شما هم جاهایی خوب زیاد داره ها
ممنون محبت داری
سلام به روی ماهت پیچک جانم.
چه منظره های بکری، چه هوای تمیزی.. عالیه . به نظرم اگه میتونی با آقای خان هم آخر هفته ها برید اینجا و یه پیک نیکی تو طبیعت داشته باشید باهم حتمن خیلی خوش میگذره بهتون
دلت شاد باشه همیشه
سلام عزیزم
نمیدانم قبلا هم وبلاگ مارو میخندی! ؟قبلنا خیلی طبیعت گردی میکردم منتهی الان فرصتش نیست و خیلی کن پیش آمده بتونم
شما هم دلتان شااااااد
Salam pichake aziiz, khoda be ammeye mehrAbonet sabr bede
Ajab jaye denj o bekriiii
Oxizhene khalesee, khodaro shokr khosh gozashtee
سلام فدات
خدا به همه صبر بده
خیلی عالیه هوا پاکه پاکه ماشین نیست آنتنم نیست
خیلی عالی بود
به به پیچک جون زرنگ ایشالا به حاجت های دلت برسی خانومی چه جای باصفایی هست ایشالا که همیشه شاد باشی
مرسی نرگس عزیز
توکل بر خدا ایشالله خدا کار همه جوونهارو درست کنه
سلام پیچکی جان
خوبی؟
خدا رحمت کنه پسر عمه ت رو و به مامانش صبر بده ان شاء ا...
چه جالب شما کُردین؟؟؟؟
سلام عزیزم
ممنون خدا رفتگان شما رو هم قرین رحمت کنه
بله ما کردیم
سلام عزیزم
خوبی؟
خوشبحالت که عمه داری و میتونی بری باهاش بگردی
در مورد پست قبل هم ان شاالله درست میشه عزیزکم غم مخور
عزیزم مگه شما عمه نداری؟
در عوض من هم با خاله هام هیچ ارتباطی نداریم
ایشالله
پیچکى جان داغ جوون خیلى سخته خدابه عمت صبربده ،همیشه به گردش عزیزم راجع ب پست قبلم بگم ک اتفاقااسلام دین دوست داشتن وعشقه وامیدوارم پدرت این بعددینم بپذیره
آره سخته نمیدونم آدم صبر میدا نمیکنه و همش غصه میخوره
نمیمذیره دیگه از نظرش عشق وحود نداده
پیچک جونم چه جای ِقشنگی
سرماش و حس کردم ازینجا
طفلی عمت
آره عزیزم خیلی خوبه شبا سرد بود خیلی ردزها بد نبود
آره واقعا طفلی عمه
اجی میگم چقدر برای عمه ت سخته عزیزم
انشالله که خدا بهشون صبر بده
خدا رحمتش کنه
ممنون عزیزم
در یک برهه زمانی حسابی عزیزامون رو از دست دادیم و داغون شدیم
چقدر دلگیر... تصور از دست دادن پسر جوون برادر جوون مرگه......
صدم ثانیه ای نمیتونم خودمو جاشون بذارم خدا بهشون آرامش و صبر بده...
آره خیلی سخته و دردناکه...اصلا هم فراموش نمیشه هرکی میگه بعدا آسون میشه سخت در اشتباهه
پیچک پس حالا همه اقوام تو هم آقای خان را می شناسند. چقدر زرنگ و عاقله آقای خان که خودش را توی دل عمه ات جا کرده و برای عمه چایی زغالی درست می کنه
پیچک فکر کنم فلک را سقف شکافته ای و طرحی نو درانداخته ای برای راضی کردن آقای پدر
انشاء الله هر چی زودتر پدرت راضی بشه به رضای خدا
نه نه خان اصلا با من نیومد یعنی عرف ما اصلا اجازه نمیده تا ی مسیری باهم اومد چون شب بود بعد من گفتم برگرده اینجا با پسر عمه و چنتا دخترعمه ها رفتم
طرحی نو شاید آره...ولی زمان بره چون عقایدش تغییر نمیکنه و حتما باید دومادش چیزی در شان داشته باشه که بگه دومادم فلان دومادم بهمان فلان تحصیلات
توکل به خدا عزیز دلمممم
وااای خدا ...
من عااااشق هوای سرد و چای هیزمی م... :)
+ چقدر دلم برای عمه تون گرفت :((((
پس حتما سالی چند بار امتحان کن
چقدر عمه م زندگیش دردناکه وقتی سر خاک پسرش رفتیم باهاش به پهنای صورتم اشک میریختم به خصوص وقتی میگفا آخ روله وای روله