در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

مشهدی پیچک

سلااااام و هزار سلااام 

البته که خیلی بد قول شدم واسه نوشتن و هیچی هم وبلاگ نمیشه خدایی 

خلاصه که از ولنتاین هم ننوشتم که ی خروس خوشگل جایزه گرفتم و اشتباه کردم 

حالا بگذریم ازش و از مشهد بگم که خیلی ناگهانی جور شد و واقعا منم مشهد رو خیلی دوست دارم همینطوری پیشنهاد دادم و مامان قبول کرد و قرار شد عازم باشیم...

شب حدود ساعت ١٢ به سمت فرودگاه رانندگی کردیم و حدودا شش صبح رسیدیم پروازمون ساعت نه و نیم بود که یک ساعت هم تاخیر خورد با دخترعمه رفتیم توی سرویس بهداشتی و ی ذره ارایش کردیم و برگشتیم و صبحانه خوردیم که خیلی چسبید انصافا جای خان خیلی خالی بود تمام سفر رو کنارم بود خدا میدونه که همش کنارم حسش میکردم دوست  اشتنی ترین مرد دنیااااا....

خلاصه که راه افتادیم و پرواز خوبی بود از قبل هتل رو رزرو کردم که تمیز و خوب بود تا برسیم دو ساعتی رو خوابیدیم و بعدش به سمت خرید رفتیم که چیزی هم نخریدیم انصافا دم غروب هم خیلی سرد شد از همونجا به سمت حرم رفتیم و حسابی دلی از عزا دراوردیم...

بعدش برگشتیم به سمت هتل و بیهوش شدیم!!!

قرار بود صبح واسه نماز صبح بیدار شیم که اصلا تواناییشو نداشتیم خلاصه صبحانه رو خوردیم و به سمت پروما رفتیم چیز خاصی نداشت من ازش روتختی با قیمت مناسب خریدم و راضی هم هستم ...از این فرشته هاب صلح هم خریدم که خیلی وقت بود میخواستم  خدایی عکسشون رو توی اینستا گذاشتم و واستون همین امروز بازش میکنم تمام مدت دلم برای خان پرمیکشید مکرر از نبودنش بغض کردم خلاصه که بعد از پروما کوتون و ال سی و کیان سنتر هم رفتیم آنچنان جنساب قوی نداره اینبار نشد سجاد برم ولی کلا لباس مشهد ضعیف بود...

همونجا مستقیم رفتیم حرم و نماز خوندیم و به نیت دوستای وبلاگی نماز زیارت خوندم امیدوارم حاجت روا باشید 

ما برای عصرش قرار داشتیم که بریم بیرون اما هوا بارونی شد و بدو بدو رفتیم هتل و استراحت کردیم شام رو هم خوردیم و واقعا دوستای من الکی ٢٣٠ تومن ازمون گرفت اخه هیچی هم نخوردیم جز رزور هتل نبود و ازاد حساب شد...

صبح برای نماز صبح رفتیم حرم و من توی رواق امام خمینی تا تونستم دعا کردم بعدشم با سرعت نور رفتم نزدیک ضریح و خداحافظی کردم خیلی خلوت بود یعنی خلوت ترین حرمی که به عمرم دیدم...

بازم بارون بود زیر بارون دعا کردم و برکشتیم به سمت هتل و صبحانه خوردیم و به سمت موج های ابی رفتیم چشمتون روز بد نبینه حرم که اصلا در برابر موج های ابی شلوغی نداره فقط یک ساعت توی صف بودیم برای ورود و عجیب هول میدادن و خیلی بد بود ...خلاصه وارد که شدبم بیشتر وسیله های دو نفره رو رفتیم سرسره یو هیجان انگیرترین قسمتش بود واسمون ما خب پنج و نیممم پرواز داشتیم و حدود دوازده از موج های ابی اومدیم بیرون و تاکسی گرفتیم و دم باب الحواد پیاده شدیم...خدا رو شکر...

رفتیم ی مقدار سوغاتی خریدیم از نمایندگی مصطفوی بهتون پیشنهاد میکنم ازش خرید کنین خیلی خوشمزس همه چیش خان چون خیلی شیرینی دوست داره منم واسش خریدم و کل مدت برگشت خریداش توی دستم بود برای اینکه له نشن...

بدو بدو رفتیم که جمع و جور کنیم واسه برگشت و کمبود فضا داشتیم که من پریدم سرکوچه و ی ساک خریدم و برگشتم .

توی فرودگاه از رستوران پیتزا خوردیم و منتظرشدیم گیت باز شه...

تپرواز افتضاح بود همش توی چاله های فضایی بودیم من سر درد شدم و حالم بد شد...

خلاصه رسیدیم و شب رو خونه دوستمون موندیم فردا صبح بیرون اومدیم و رفتیم سمت منیریه که داداشم کفش خرید...

حالا جنوب تهرانیم یکی از اشناها مارو دعوت کرد تا برسیم خدا میدونه سه ساعت طول کشید!!!!!

ناهار رو که خوردیم سریع جمع و جور کردیم که بریم خانوم اشنامون گربه داشت که من اصلا فوبیای گربه دارم ناگهان از اتاق به شکل خیلی مست وارانه اومد بیرون خدایی داشتم سکته میکردم...

از همونجا رفتیم کوروش مرکز خرید خوبیه قیمتاش متوسطه و میشه ازش خرید کرد رفتیم سمت شهربازیش و ی مقدار بازی کردیم و من رفتیم سمت ال سی عاقا ی شلوارک واسه خان دلم میخواست که اصلا نشد مامانو بپیچونم یعنی خیلی ضد حال خوردم خیلی...در نهایت هم نشد بخرمش....

پنج شنبه تونستم خان رو ببینم دلم واسش ی ذره شده بود سوغاتیاشو دادم و خوشحال شد با هم رفتیم قلیون زدیم و حالشو بردیم...عصرش واسش نوبت دکتر گرفتم دکتر پوست یادتونه وقتی تصادف کرد جای زخم های صورتش رو لیزر کرد باید بگم که بدتر شد و کلی دارو و ...مصرف کرد که ی ذره بهتر شد خیلی افتضاح شد حلاصه که چون تعریف این دکتر رو شنیده بودم گفتم بره پیش همین بعد دکتر بهش گفته بود این چه کاری بوده انجام داده گند زده به پوستت و حالا بهت دارو میدم قطعا بهتر میشه اما برای بهبود کاملش پاییز بیا واسه لیزر که ی دستگاه جدید میخوام بیارم...

خودمم بعد عید میخوام برم لیزر موهای بدنم...

جمعه هم صبح دوباره باهم قرار گذاشتیم از کنار ی رودخونه رد شدیم که خان جاده ش رو پیدا کرد...و رفتیم نشستیم سرم رو گذاشتم روی شونش و ارامش دنیا نصیبم شد...

ظهرش برگشتیم شهر خودمون و رفتیم جیگر خوردیم که خیلی چسبید...

دوباره رفتیم سمت پاتوق و قلیون زدیم دو سه تا از بازیگرای معروف هم بودن که من واسشون دست تکون دادم از دور ...

خلاصه با اندوه ازش جدا شدم...اندوه فراوان...

دیشب بعد ده روز مرخصی رفتم سرکار شب به سنبت بدی بود اولین مریض رو که راه انداختم دومی اومد که ی خانومی اومد که شوهرش دستش رو با شیشه بریده بود...خیلی ناراحت و غمگین بود خیلی اینقد ازش خون میومد که از روی ولیچر بی حال شد از قسمت تریاژ بدون رگ فرستاده بودن اتاق عمل مریض کف زمین پهن شد که شکر خدا ناگهان بازرس از دانشگاه وسط اتاق عمل بود دیگه بهش توجه نکردم و ترجیح دادم مریض رو بازیابم تا واسش رگ بگیریم و سرم وصل کنیم و ببریم رو تخت کلی طول کشید کف تاق عملم انگار که ی قابلمه خون سرازیر شده بود بازرسم هی میومد ازم سوال میپرسید منم بهش  گفتم لطفا رو کفشی بپوشید بعد بیاید داخل رزیدنتم نبود اینم هی داشت همرو مکتوب میکرد...گفتم اینجا اوضاع گل و بلبل نیست حجم مریض زیاده دست تنها بودن و هزارتا مشکل دیگه این وضعیت رو پیش میاره...

گفت بهتون حق میدم منم گفتم خوبه حالا خق رو میدی..!!!!

بابا برای ١٥ روز رفتن سفر برای همین خواستگاری میفته ١٦ یا همون روزای بعد تعطیلات حتما 

میبوسمتون برای ما دعا کنید...


هیچ باورم نمیشه

هیچ باورم نمیشه که امام رضا دوباره منو طلبید و اگه خدا قسمتمون کنه شنبه عازم مشهدم 

میبوسمتون و دعاگوی همتون هستممم