در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

تولدی عجیب غریب

من همیشه واسه تولد خان خیلی ذوق دارم بخاطر اینکه خان واسه زندگی آیندمون خیلی خیلی زحمت میکشه و این میزان زحمت برابر با مردهای دیگه نیست بعضی روزها حساب میکنم که خان شش صبح میره و ده شب برمیگرده با دل های پاکتون واسه درست شدن کارهامون دعا کنید!این وسط شاید خدا به دل یک نفر گوش داد!  به همین خاطر دلم میخواد هر آنچه از دستم برمیاد واسه تولدش انجام بدم

از یک ماه و نیم قبل از تولدش مدام حواسم به خرج کردنم بود و هی چک میکردم که کم نیارم!اول هدیه ای که انتخاب کردم حدود سه تومن شد بعد با خودم حساب کردم که نمیرسم و نمیتونم بخرمش ی روز که بیرون بودیم دیدم نمایندگی سیتیزن بازه حدود ساعت دو ظهر بود به خان گفتم من ی سری خنزل پنزل میخوام بخرم لطفا همینجا وایسا و البته ی دویست متری جلو برو خیالم راحت شد که رفت داخل که رفتم حدود ده دقیقه چنتا ساعت بهم نشون داد و من همونیو که دوست داشتم انتخاب کردم!منتهی با خودم نبردمش به فروشنده گفتم من بیعانه میدم منتهی شنبه میبرمش.خلاصه که برگشتم و خان گفت پس چی شد خریدات گفتم هیچی چیزی که میخواستم نبود...شنبه صبح و عصر بودم تا بخوام برم و بیارمش ساعت ده شب میشد بیخیال شدم!فردا یک شنبه پاس ساعتی گرفتم و بقیه هزینه رو دادم و برگشتم بیمارستان و گذاشتم توی کمدم هنوز ده دی ماه بود تا روز بیست و هشتم دی ماه هر روز صبح کمدم رو که باز میکردم ی حس عجیبی بهم دست میداد هیچ وقت اما نگاش نمیکردم و یا از تو جعبش در نمیاوردم که ببینم...از بیست دی ماه تا دلتون بخواد کاغذ کادو و روبان خریدم فقط دو مدلش رو توی اینستا گذاشتم اما راحت ده مدل روبان خریدم همون بیست و هشتم ی بسته بادکنک همراه با ال ای دی خریدم به نظرم واسه تولد توی شب عالی هستن! 

خب هفته آخر به سختی و  به شدت مریض شدم پس بهانه خوبی دستم اومد و شب تولدش به خان گفتم که ببخشید نمیتونم این هفته که میای واست تولد بگیرم خان هم گفت بیخیاال بابا بهترین کادو سلامتی پیچکه و از این بالاتر نمیشه!از همین مریضی سو استفاده کردم یعنی سو استفاده ها بهش گفتم ی وقت دکتر واسه پنج شنبه ساعت دو از فلان دکتر معروف هست دلم میخواد با تو برم خان هم قبول کرد...من بهش گفتم من پیش دوستام خوابگاه هستم هر وقت رسیدی بیا دمبالمون بعد برا اینکه شک نکنه گفتم ببین تو برو دوش بگیر من میام دنبالت...صبح بیدار شدم و کادو رو با کمک صدف عزیزم و راهنماییش به همون چیزی که میخواستم تبدیل کردم  

  

بعد از این بادکنک هارو باد کردم و به سمت گل فروشی رفتم  به تعدادی که مد نظرم بود رز سفید و قرمز و برداشتم و مدلی که میخواستم بهش گفتم و ایشون هم واسم درآوردش!به خان زنگ زدم که کجایی و گفت تا  نیم ساعت دیگه میرسم میرم دوش بگیرم بیا ماشینت رو بذار خونه ما با ماشین من بریم دیدم ای بابا هرچقدر ترفند زدم بی فایده بود خلاصه ی ده دقیقه گذشت گفتم کجایی گفت دارم میرسم گفتم میدوووونی چیه ماشینم خراب شد گفت وااااااااا چرا آخه گفتم فلان خیابونم خودت رو برسون بعد که اومد من پیاده شدم این صحنه رو واسش ساخته بودم  

 

اینجا بادکنک هارو هنوز نذاشتم خلاصه  من پیاده شدم و خان اومد گفت چی شده گفتم نمیدونم تپ تپ میکنه خلاصه رفت استارت بزنه که دددددددددددیییییییییییییییییید بلهههههههههههههههههه کلی سورپرایز در انتظارشه اول کپ کرد سپس گفت نمیدونم چی بگم آخرشی تووووو!من هم هی میگفتم تولد تولد مغازه دار های اونجا هم بر و بر مارو نگاه میکردن!اول از همه جعبه رو باز کرد و دید من یک کلاه خوچگل واسش بافتم و همون لحظه سرش گذاشت و واقعا بهش میومد!اما من نذاشتم اون هدیه اصلی رو باز کنه تا رسیدیم به خونشون هی گفت چیه ؟پیچک؟کادوم چیه تا باز شده و دیده و شد و پسندیده شد واقعا دوسش داشت!بعدش رفتیم خونشون که دوش بگیره تا دوش بگیره و مرتب شه و اینظور کارا ساعت چهار شد تازه ساعت چهار  به سمت کلبه ها رفتیم من تا دلتون بخواد تو ماشین شادی شادی کردم و قر  دادم و بعدش که رسیدیم تازه ناهار سفارش دادیم 

 

ساعت مذکور هدیه تولد خان هستش که البته نصف و نیمه توی این عکس معلومه!ی قلیون مشتی زدیم و عکس بازی کردیم قرار بود تولد خان ادامه های دیگه هم داشته باشه اما حییییییییییییییف که دستش اونطوری شد قرار بود ی بلیط استخر توی ی هتل که البته ماساژ و غیره هم داره و بلیط کلوپ که شامل بیلیارد و فوتبال دستی و صندلی ماساژ و این ها هم هست باشه که دیگه قسمت نشد ایشالله دفعه های بعد سال های دیگه خدا سلامتی که بده همه چی درست میشه دوستای عزیزمممممممممم بعدا عکس کلاه و اگر چیزی جامونده باشه به ادامه مطلب همین پست اضافه میکنم  

شماره رژ لب ....moda l 119 

caprice  q23

تولد با در رفتگی کتف!!!!

خب من ی تولد خوب واسه خان گرفتم که جریانش رو در ی پست مصور میخوام بذارم منتهی بریم سراغ ساعت های بعد تولد...خب خان به دلیل کارهای سخت و شدیدش شب قبلش خیلی خسته شده بود و حتی حموم نرفته بود خلاصه تولد رو برگزار کردیم و عکس هایی رو توی گروه دوستای صمیمیون گذاشتم و دوستامم هی قربون صدقمون میرفتن و مدام میگفتن تو چقد فنچی ببین خان ماشالله چه قد و هیکلی داره!!!خب شب خان اصلا خوابش برد من خیلی انتظار داشتم اون شب رو باهم بیدار باشیم که خب خوابش برده بود و ساعت دوازده شب که بیدار میشه میبینه کتفش خیلی درد داره و هی تو خواب و بیداری ناله میکنه مادرش و خواهراش فک میکنن دور از جونش سکته کرده خلاصه شروع میکنن به داد و بیداد و جیغ و فریاد و که بابای خان ناگهان با سرعت شدیدی خان رو تو خواب و بیداری با حالت دراز کش میخواد بلند کنه و دستش رو میکشه و دست کشیدن همانا و در رفتن کتفش همانا!خب من بیخبر بودم خان چهار تا بیمارستان میره و هیچ کدوم ارتوپد ندارن که دستش رو جا بندازن خلاصه که اینقد بابای خان باهاشون دعوا میکنه که بالاخره به پزشک آنکال زنگ میزنن و میاد!و ساعت نه صبح جمعه هم ترخیص میشه،،،شب قبلش با دختر عموها و پسر عموها قرار کارتینگ و بیلیارد داشتیم فک میکردم خان مث هر جمعه خوابه ساعت حدود چهار و پنج بهش مسیج دادم که بابا بیدار شو که بعد از یک ساعت بهم زنگ زد من گفتم واقعا که چرا اصلا حالمو نپرسیدی گفت خب گفتم با فامیلات بیرونی مزاحمت نشم البته پیچک هول نکنییییییییی هااااا اصلا هم چیزی نیست ولی کتفم در رفته منتهی حالم خوبه هیچ مشکلی هم نیست!!!اول اشکم سرازیر شد بعدش هم رفتم زیر دوش و حموممم و تا جونم میکشید اشک ریختم ...قبلا که اورژانس تروما بودم هرکیو دیدم کتفش در رفته با فریاد میومد!!!حالا هی خان خودم رو تصور میکردم.

اینقدرم خونشون مهمون بود که نمیشد من برم خلاصه تا یک شنبه عصر که اوند بیرون و من تونستم روی ماهش رو ببینم...

دوشنبه اما قرار گذاشتیم بریم خونشون شب قبلش واسش فیله مرغ رو طعم دار کردم و فرداش خان بهم گفت نیا خونه بریم یکم دور دور کنیم حوصلم سر رفته خلاصه ماشین من رو تو پارکینگ خان اینا جا گذاشتیم و ماشین خودش رو بردیم تا ی شهر اونور تر رانندگی کردم و با خان حرف میزدیم فقط هم راجع به سوریه و جنگ و این طور چیزا!وسط راه رفتیم بنزین بزنیم که خب گفتم باید خودت پیاده شی من بلد نیستم بنزین بزنم ...بعدشم برگشتیم خونه و دیگه تا من فیله هارو اماده کنم حدود ساعت سه شد بعدشم داداش خان با دوس دخترش قرار داشت!!!و میخواست ماشین خان رو ببره و اینقد بهمون عجله کرد که هی مامان خان در خال دوییدن بود که ترشی خالی کنه و دوغ منو آماده کنه و البته کره هم بهم داد...ضمنا دوماد خان اینا هم چه وقتی که کربلا رفت و چه اینبار که رفت اونور آب هرچی واسه خانومش و خواهر خانوماش میاره واسه من هم میاره!!!

این هم پست تعریفی جاتی من!!!

تا درودی دیگر بدروووووود

سلام

لطفا لینک اینستا رو چک کنید با تچکر

رنگ قلب ما آدما

انگار که دخترامو عروس کرده باشم پسرامو زن داده باشم و با حاجی نشسته باشیم به چایی خوردن و از شیطونی های قبل از ازدواج و دیدار عای پشت پنجره بگیم امشب که یک ساعتی تلفنی صحبت کردیم بهش مسیج دادم واااااای خان آقا بعد از عمری یاد قدیما کردیم ها چ طولانی با هم صحبت کردیم....

مث قبلنا مریضم و خان با حرفاش و قربون صدقه هاش کلی حالم رو بهتر میکنه....

راستش توی بی حوصلگی این روزا داشتم توی قسمت اورولوژی گردش میکردم که استف جراحی عمومی خفتم کرد که منو بفرسته سر عمل که آی پرسنل نداریم خلاصه که رفتم و اصلا ی عاقایی اسکراب شد و منم بقیه کار های اون اتاق رو انجام داد بعد یکی از پرسنل اومد که گفت خودم انجام میدم چرا شما اومدید ؟که دیدم بارداره و همینطوری خیلی راحت باهم دوست شدیم ...ی پسر پنج ساله هم داره کلی هم واسه کار راهنماییم کرد اینقد ثبت چهره و صداش توی حافظه من مثبت بود که خدا میدونه ...بعد با خودم فکر کردم که یعنی من چطوری توی ذهن شما هستم؟

اینا رو ی مدت پیش نوشتم این روزا که حالم بهتر شد دنبال تولد خان بودم سعی دارم واسش ی تولد بگیرم که تموم خستگی کارهای سنگینی که بخاطر سربلند کردن من پیش بابا انجام میده رو پاسخگو باشم...همین امروز سی دی ماه خان ساعت پنج صبح در ی شهر جنگ زده به دنیا اومد نمیدونم چنتا پسر سی دی ماه به دنیا اومدن اما بی شک خان جز بهترینشونه و برای من تنها بهترینه!

کادو تولدش رو گرفتم و کادو کردم فقط روی روبانش دودلم بقیه کارهای توی ذهنم هم دارم انجام میدم بخاطر کسالت اون چیزایی که دستی درست میشد رو گذاشتم واسه ولنتاین.اما قطعا سورپرایز میشه چون سوای کادو موارد دیگه هم هست...

شرح کامل تولد رو توی وبلاگ میذارم از خودمونم عکس میذارم و برمیدارم...

رنگ خان توی وجودم یک رنگیه و پاکیه الهی که رنگ تمام اطرافیان شما هم یک رنگی و پاکی و صداقت باشه.....الهی آمین 

پی نوشت:نیاز عزیز و دوستان عزیزم اگه روی لینک کنار وبلاگ که توی قسمت روزانه ها هست کلیک کنید میتونید عکس ها رو ووی لب تاب یا پی سی هم ببینید یا حتی با گوشی اگر برنامه اینستا ندارید میتونید عکس هارو در صفحه وب ببینید فقط امکان نظر گذاشتن ندارید که همینجا میتونید نظر بذارید که منم لذت ببرم میبوسمتون

تا سی سال آینده

داشتم فکر میکردم که اگه اون دنیا نباشه چقدرررررر بد میشه!اینطوری اونایی که همدیگر رو دوست دارن و بهم نرسیدن دیگه جایی واسشون نیست که بخوان دستای همدیگرو بگیرن و بعد ترش داشتم فکر میکردم یعنی شوهرای این دنیا اون دنیا هم روی زناشون غیرتی میشن یا قراره هرکی با اونی که دوست داشته قبلا خوش باشه؟یا مثلا اونجا هم میشه عاشق شد؟ولی بعد ترش با خودم فکر کردم که نکنه خان اون دنیا ی خوشگل تر از من رو گیر بیاره و من همش پشت درختا نگاشون کنم و حسرت بخورم؟بعدترش میگم که نه بابا الانم من قیافم معمولیه و از من خوشگل تر هم زیاده ولی خان فقط منو دوست داره!این ی تیکه هم واسم زجر آوره که جایزه خوبی اقایون حوری و پری های فراوانه و اونجا باز خان تک پر با من میمونه؟یا اینکه من سوگولیش میشم بقیه هم محض خوش گذرانی های درباریش باشن اما جیک و پوک عاشقانش با خودم باشه....حالا همه اینها به کنار اگه سی سال دیگه خوب خوب سرپا باشیم بهتره همه همه این سی سال رو از هم استفاده کنیم حتی از نگاه های هم شاید هیچ وقت اون دنیایی نباشه !

این ماه ،ماه تولد عزیزترین و بهترین مرد دنیاس کادوش رو خریدم و گذاشتم توی کمد بیمارستانم هر صبح نگاش میکنم و توی دلم ذوق میکنم از اینکه قراره خوشحالش کنم!کادوی خوبیه خودم خیلی دوسش دارم!

این چند روز دارم کلاه خان رو میبافم سورمه ای رنگه منتهی کاموام کم اومد حالا باید کلی دنبال اون رنگ کاموا باشم !

ی بیماری سینوسی از ناحیه سینوس های همیشه بیمار من دوباره زندگیم رو مختل کرده اینقدر امروز حالم بد بود که بازم وسط کار برگشتم خونه.

بازم مثل پارسال دقیقا روز تولد خان رییس چند روز متوالی رو مرخصی رفته و سوم برمیگرده حالا برنامه هام رو تغییر میدم و البته بخاطر آب و هوا ی سری تفکراتم ممکنه عملی نشه....