در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

تولد با در رفتگی کتف!!!!

خب من ی تولد خوب واسه خان گرفتم که جریانش رو در ی پست مصور میخوام بذارم منتهی بریم سراغ ساعت های بعد تولد...خب خان به دلیل کارهای سخت و شدیدش شب قبلش خیلی خسته شده بود و حتی حموم نرفته بود خلاصه تولد رو برگزار کردیم و عکس هایی رو توی گروه دوستای صمیمیون گذاشتم و دوستامم هی قربون صدقمون میرفتن و مدام میگفتن تو چقد فنچی ببین خان ماشالله چه قد و هیکلی داره!!!خب شب خان اصلا خوابش برد من خیلی انتظار داشتم اون شب رو باهم بیدار باشیم که خب خوابش برده بود و ساعت دوازده شب که بیدار میشه میبینه کتفش خیلی درد داره و هی تو خواب و بیداری ناله میکنه مادرش و خواهراش فک میکنن دور از جونش سکته کرده خلاصه شروع میکنن به داد و بیداد و جیغ و فریاد و که بابای خان ناگهان با سرعت شدیدی خان رو تو خواب و بیداری با حالت دراز کش میخواد بلند کنه و دستش رو میکشه و دست کشیدن همانا و در رفتن کتفش همانا!خب من بیخبر بودم خان چهار تا بیمارستان میره و هیچ کدوم ارتوپد ندارن که دستش رو جا بندازن خلاصه که اینقد بابای خان باهاشون دعوا میکنه که بالاخره به پزشک آنکال زنگ میزنن و میاد!و ساعت نه صبح جمعه هم ترخیص میشه،،،شب قبلش با دختر عموها و پسر عموها قرار کارتینگ و بیلیارد داشتیم فک میکردم خان مث هر جمعه خوابه ساعت حدود چهار و پنج بهش مسیج دادم که بابا بیدار شو که بعد از یک ساعت بهم زنگ زد من گفتم واقعا که چرا اصلا حالمو نپرسیدی گفت خب گفتم با فامیلات بیرونی مزاحمت نشم البته پیچک هول نکنییییییییی هااااا اصلا هم چیزی نیست ولی کتفم در رفته منتهی حالم خوبه هیچ مشکلی هم نیست!!!اول اشکم سرازیر شد بعدش هم رفتم زیر دوش و حموممم و تا جونم میکشید اشک ریختم ...قبلا که اورژانس تروما بودم هرکیو دیدم کتفش در رفته با فریاد میومد!!!حالا هی خان خودم رو تصور میکردم.

اینقدرم خونشون مهمون بود که نمیشد من برم خلاصه تا یک شنبه عصر که اوند بیرون و من تونستم روی ماهش رو ببینم...

دوشنبه اما قرار گذاشتیم بریم خونشون شب قبلش واسش فیله مرغ رو طعم دار کردم و فرداش خان بهم گفت نیا خونه بریم یکم دور دور کنیم حوصلم سر رفته خلاصه ماشین من رو تو پارکینگ خان اینا جا گذاشتیم و ماشین خودش رو بردیم تا ی شهر اونور تر رانندگی کردم و با خان حرف میزدیم فقط هم راجع به سوریه و جنگ و این طور چیزا!وسط راه رفتیم بنزین بزنیم که خب گفتم باید خودت پیاده شی من بلد نیستم بنزین بزنم ...بعدشم برگشتیم خونه و دیگه تا من فیله هارو اماده کنم حدود ساعت سه شد بعدشم داداش خان با دوس دخترش قرار داشت!!!و میخواست ماشین خان رو ببره و اینقد بهمون عجله کرد که هی مامان خان در خال دوییدن بود که ترشی خالی کنه و دوغ منو آماده کنه و البته کره هم بهم داد...ضمنا دوماد خان اینا هم چه وقتی که کربلا رفت و چه اینبار که رفت اونور آب هرچی واسه خانومش و خواهر خانوماش میاره واسه من هم میاره!!!

این هم پست تعریفی جاتی من!!!

تا درودی دیگر بدروووووود

نظرات 7 + ارسال نظر
آیدا چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 08:34 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

عزیزم الان حال آقای خان چطوره؟
پیچک بنزین زدن کاری نداره من گاهی اوقات خودم برا خودم بنزین میزنم
پیچک عکس رژ الباتو گذاشته بودی ولی دقیق اسم و شمارش معلوم نبود

الان خوبه منتهی بیرون نمیاد که برم ببینمش خونشونم تابلوئه هی هر روز هر روز...
امروز پست میذارم و تهش میگم واستون

شکوفه چهارشنبه 7 بهمن 1394 ساعت 00:01

تولد اقای خان رو تبریک میگم عزیزم،انشاالله سالیان سال در کنار هم وبا تن سلامت برای هم جشن بگیرید..انشاالله که عزیزم بلا و چشم بد از هردو تون دور باشه

ممنون شکوفه عزیزمممم
تقدیرشما هم پر از شادی و تندرستی

رزا سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 23:11

اواااا پیچکیییییی کامنت من بدون جواب تایید شده ها . نکنه ا دس من ناراحتی اخه برا همه نطرتو نوشتی ولی کامنت من بی جوابه . خداااااا. اخه این همه با ذوق برات نوشتمش دختر .الان ضد حال خوردم.

وااااا من جواب دادم بخدا نمیدونم چرا بی جواب تایید شده

شاینا سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 21:44

خدایا از این فامیل شوهرهای مهربان و لطیف نسیب ما هم بکن. الهی آمین.
پیچکی فکر کنم دست‌پخت تو خیلی خوب باشه
. یه چی بگم باورت نمی شه. من تو تهران به هر کی می گم خانه داری و آشپزی میکنم تعجب می کنه. اما دخترهای شهرهای دیگر را می بینم همه برای خودشان یک پا کدبانو هستن. لایک دارید شماها

امروز مهمان داشتیم آش جو پخته بودم. می گه مگر تو کارهایی دیگه نداری. منم گفتم خوب همه خانم ها آشپزی می کنند. گفت خوب شما خانم شدی دیگر برو خونه شوهر. منم گفتم خانم هر جا هست باید خانمی کنه.
خلاصه این که این جو شهرمان یه جورهایی لجم را در می آورد. با 28 سال سن و این همه سال درس خواندن مردم فکر می کنند کارهای خونه خودم را نمی توانم انجام بدم انگار ده ساله هستم
شدم عین مادربزرگ ها هی می گم این چه وضع دختر تربیت کردنه چرا مردم اینطور شدن مادرجون

بابا چقدرررررررر تصنعی زندگی کردن آخه؟آره تعریف نمیکنم ها ولی دوستام میگن دستت به عدا میخوره خوشمزه میشه!
اووووه من اینجا چون به مادرم کم کمک میکنم آبرو ندارم توی فامیل واقعا همه دخترا کار میکنن اینجا تو خونه پدرشون و البته شوهرشون
به نظرم باید زن تو خونه غذا بپزه حالا هر کاره ای هست هر پیشه ای داره
در عوض من عاشق آشپزی هستم و خلق غذاهای جدید رو دوست دارم
چگونه ای مادر بزرگگ؟

رزا سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 15:49

سلامم پیچکی ایشالا بهتر بشن . دردناکه. ولی عنوان پستت خیلی باحاب بودا تولد با در رفتگی کتف.خخخخ .فک کنم تولد امسال هیچ وقت یادشون نره. مامان منم هیچ وقت بنزین خودش پیاده نمیشه بزنه ولی همیشه میده خود پمپ چی ها کارتو اونام بنده خداها همیشه خودشون میزنن برامون.خخخ. بیصبرانه منتظر پست روز تولد هستیم بانو. ما پست تولدی شاد میخوایییم یالا. راستی منم از روژ لبت خوشم اومده بودا ولی روم نشد بپرسم .خخخ. خدافظ.

سلاااام مجدد...نوشته بودم که خان حوالی تولدش اصولا ی اتفاق بد رو تجربه میکنه مثلا تولد اولش مسمومیت شدیدی گرفت
والا منم بلد نیستم بنزین بزنم و تا خالا بنزین نزدم
لب تاپم اومد فردا رو وبلاگه به احتمال زیاااااد
موردی نداره این سوالا که چیزی نیست عزیزممم هر وقت خواستین بپرسین

اتشی برنگ اسمان سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 14:10 http://atashibrangaseman.blogsky.com

تولد خان مبارک
ساعتش خیلی خوشجل بود

مرسی عزیز دلمممم
ایشالله واسه بهترینت بخری

نرگس سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 10:53 http://azargan.blogsky.com

سلام پیچک جان بلابدور باشه عزیزم ایشالا همیشه به گردش وخوشی

قربوووووونت نرگس عزیز و مهربوووون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.