در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

نیمه گمشده منی

سلااام این هفته خیلی هفته شلوغی بود...من معمولا شنبه ها صبح شب هستم یک شنبه ها آفم دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه یا صبح کارم یاصبح عصرم حالا این هفته جمعه هم صبح و عصر بودم خیلی خیلی ضد حال بود اصلا نمیگذره،به خصوص که ما پنجره نداریم و محیطش خیلی بسته میشه و به نظرم جمعه موندن توی اتاق عمل خیلی خیلی سخته...

ما طرحی ها هم باید اتاق عمل اصلی بیمارستان رو پوشش بدیم هم اتاق عمل سرپایی که توی اورژانس بیمارستانه...اتاق عمل پایین حکایتی داره برای خودش اول که کلی وسیله و انبار داره که مسئولیت همشون با ماهاس یعنی حساب کنید چقدر استرس زاس هر بار که شیفت رو به نفر بعدی تحویل میدیم باید کل وسیله ها رو تیک بزنیم توی دفتر و تحویل بدیم و اون فرد هم چک کنه بساطی داریم با این اتاق عمل سرپایی...این هفته که ساکشن اتاق عمل گم شد و حساب کنید من شبکار بودیم و به صبح کار تحویل دادم روز بعد استف میگه تو شیفت شما دو تا گم شده...من گفتم یادمه که رفتم چشمم بهش افتاده...خلاصه که بعدا فهمیدیم ساکشن آی سی یو خراب بوده خدماتی ها بردن هیچی هم نگفتن و پس نیاوردن اینم سیستم باحالشونه!!!

دوشنبه که صبح کار بودم و ی وقتایی میرم خونه زنداییم اینا و چون خیلی زنداییمو درست دارم مدام باهاش حرف میزنم و مسخره بازی در میاریم خیلی خیلی پایه این کاراس...راستی یادتونه که گفتم من داییم شهید شده یعنی همسر همین زنداییم حالا عروسش که تنها عروسشم هست باردار شده و همه حساااابی خوشحال هستن و در کنارش خیلی هم اشک میریزن مامانم که روزی چند بار بغض میکنه...این پسر داییمم که از برادر به من نزدیک تره و برای پدرم بیشتر از ی پسر مایه میذاره تمام دکتر بردنای بابا با این پسر داییمه و خلاصه رابطه خیلی خیلی نزدیکی داریم...

این ترم که خان سه شنبه ها کلاس داره صبح ساعت ٤ میره و شب حدود ده میرسه ؛سه شنبه این هفته من خیلی دلتنگی کردم و بعدش نوشتم دلم فرنی میخواد خخخخخ نمیدونم یهو  لم خواست خب!البته امتحان داشت دیشبش اصلا نخوابیده بود حساب کنید ده شب سه شنبه میرسه شهر خودمون بعدش یا همون ساعت یا صبح ساعت ٤ میره شهر کاریش خیلی سخته خدایی!این هفته آخرین کلاسش رو نرفته بود من هم صبح و عصر بودم ساعت حدود هشت زنگ زد که حاضر شدی؟گفتم نه هنوز گفت زودی حاضر شو بیا ببینمت من سر شهرک خودمون وایسادم!منم خیلی خوشحال شدم بدو بدو حاضر شدم و آهنگ نیمه گمشده منی رو از صادقلو گذاشتم و واسه خودم تا به خان برسم هی تند تند پلی کردم وقتی رسیدم بهش اشاره داد که پشت سر من حرکت کن هی رفت هی رفت تا به ی خیابون خیلی خلوت رسید پیاده شد و  دیدم دستش پره...شیرینی مورد علاقه من فرنی و گز خریده بود و توی ماشین من نشستیم شاید بگم جز بهترین لحظه های عمرم بودش بی حرف همدیگرو نگاه کردیم و خان گفت خیلی بدو بدو کردم یکم شیرینی ها بهم ریخته شده ببخشید...چشمامو چندین بار بوسید و ازم خداحافظی کرد من خیلی خیلی بغض کردم خیلی زیاد...به هیمن خاطر گفت بخاطر تو پنج شنبه هم میام...

از چهارشنبه همین رو بگم که اتاق عمل از شدت عمل منفجر بود به مراتب مریض میخوابید و تند تند میرفت ی قطع انگشت پا داشتیم که من به دکترمون گفتم دوست دارم من انجامش بدم ایشونم گفت چرا که نه و من اولین انگشت رو قطع کردم...بعدش به خان مسیج زدم هوووورا من ی انشگت قطع کردم و خان هم از این شکلک سکوت ها فرستاد یعنی چی واقعا؟!پنج شنبه صبح رفتم خونه قلبیا و واسشون خوراکی خریدم کلی خوشحالی کردن با مادرشون تصمیم گرفتیم پیتزا درست کنیم مواد رو آماده کردیم و ی پیتزای خیلی خوشمزه آماده کردیم پدرشونم نبود واسه همین حسابی غصه میخوردن از نبود باباشون چقدررر دوست دارم که اینقدر با پدرشون خوبن که همش حسرت نبودش رو دارن من بچه بودم برعکس بود دوست داشتم بایام کمتر خونه باشه!

ی دوش گرفتم رفتم ارایشگاه و ابروهامو مرتب کردم و پیش به سوی خان...فقط خواهرش خونشون بود برا همین ماشینمو اونجا گذاشتم تا میرسم خونشون خان کفشامو واکس میزنه بهش میگم تو باید واکسی میشدی اونم میگه بیا به جای تشکر بهم اینو میگی و دو تایی میخندیم!!

گفته بودم خواهر خیاط باشی خان مجرده؟فک کنم سی و هشت سالشه شایدم کمتر به هر حال ازدواج نکرده که من خودش رو مقصر میبینم خب عاشق نشده و البته خیلی خیلی ایراد عجیب و غریب میگیره به خصوص بابت قیافه یعنی خیلی خیلی قیافه براش مهمه حالا هر کی میاد ی ایرادی روشون میذاره بعدشم پشیمون میشه خب خواهرای کوچیک تر از خودش ازدواج کردن و بچه دارن...به هرحال میخوام اینو بگم دیروز که تو حیاطشون منو خان که خنده وشادی میکردیم ی حسرت و غم خاصی توی چشمای خواهرش به وجود اومد...وقتی ماشین رو روشن کردیم و رفتیم سر خیابون که رسیدیم خان گفت ش خیلی ناراحت شد مگه نه؟؟؟و دقیقا چیزی بود که من حس کردم و گفتم آره دقیقا خان گفت آدم از سی و پنج هم که رد میکنه واقعا خواستگاراش کم میشه...خدا کنه زودتر ی بخت خوب واسش باشه و من هم گفتم توکل بر خدا...❤️❤️❤️❤️

بعدش رفتیم پاتوق همیشگی و قلیون کشیدیم و هات چاکلت خوردیم و البته ی عالمههههه شلغممم دم برگشت خیلی سکوت کردم خیلی و به زوووور جلوی خودمو گرفتم که اشک نریزیم خیلی خیلی بی قرارم این روزا خیلی زیاد...

برام ویژه و از اعماق قلبتون دعا کنین 

نظرات 9 + ارسال نظر
نیکا جمعه 3 دی 1395 ساعت 17:15

حتماااااااااااااااااا

فدااااااات

نیکا دوشنبه 29 آذر 1395 ساعت 18:31

جدییی انشالله ک بابات راضی میشه به امید خدا عزییییزم

برامون دعا کن توکل بر خدا

محبوب یکشنبه 28 آذر 1395 ساعت 11:37

دلم گرفته پیچکی جان
خیلی خیلی دلم گرفته

چرا آخهههههه عزیزمم؟

نیکا چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت 20:46

سلام پیچکی عزززززیزمممممممممم
بازم میگم به امید خدا و توکل بر خودش همه چی درست میشه

چکار کردید عزیزم خان میختد چکار کنه نمیخاد دوباره کاری کنه یا بیاد خاستگاری؟؟باباتم یعنی بنظرت هنوزم مخالفه؟؟

سلاااام
چرا عزیزم قراره بهمن بیاد دیگه فقط از خدا میخوام بابا نه نگه

دختره دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت 17:49

سلام
من الان بیس سالمه
میشه بگی باید چیکار کرد که عاشق شد? این قسمت حرفت واسم خیلی مبهمه
راستی میشه اشنایی خودتو و اقاتونو تعریف کنید خلاصه

سلام اصلا نباید کاری کرد قسمت باشه خودش ناگهانی پیش میاد
قبلا گفتم حالا ی بار دیگه توی وبلاگ میذارم

نرگس یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 23:45 http://azargan.blogsky.com

سلام عزیزم ایشالا عشقتون پایدارباشه چقدر خوبه که عشق بینتون هست امیدوارم خدا همیشه پشت وپناهتون باشه ، میدونی وقتی کسی عاشقی نکرده خیلی دلش عشق میخواد اونم یه عشق پاک وخوب ولی هرچی سن میره بالاتر سخت تر وسخت تر میشه ایشالا خدا همیشه درکنار خواهر خان باشه وجفت خوبش رو پیدا کنه

سلام اگه عشق نباشه که دیگه چطو میتونم نفش بکشم
میدونم ولی ی ازدواج سنتی خوب هم باشه ارزشش رو داره

سمیرا شنبه 20 آذر 1395 ساعت 21:48

سلام بعد از مدتها اومدم وبلاگت میبینم ک خوب پیش رفتی موفق باشی ..
یادمه از اولین خوانده های اون وبلاگ قدیمیت بودم میدونی چطور جذب نوشته هات شدم؟ از همون نوشته های بی ریا و رکت که از کتک زدنهاب پدرت گفته بودی از اینکه زندگی خیلی سختی داری البته دروغ نگم منم پدری با اخلاقای خاص دارم اما نه در حد کتک و دعوا و فریاد با مادرم تو کوچه و .... حالا میبینم برات ماشین خریده و کلی ازادت گذاشته میخاستم ببینم واقعا در این حد تغییر ممکنه اونم برای همچون آدمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟امیدوارم ناراحت نشی فقط دیگه خبری از اون وبلاگ با کلی حس و حال بی ریا و قشنگ نیست

سلام خب قطعا که تغییر کرده و من هم رفتارم رو تغییر دادم و تقریبا باب میلش رفتار میکنم از این جهت خب خیلی خوب شده ی موضوع دیگه که خیلی آرومش کرد این بود که سرطان پروستات گرفت و بهش خیلی فشار اومد و توانایی سرکوب کردنش از بین رفت و واقعا خیلی خیلی نسبت به قبل آروم شد...

zahra شنبه 20 آذر 1395 ساعت 16:56

سلام پیچک جان در مورد خواهر شوهرت اصلا تقصیر شما نیست مسلما اون یا هر کس دیگه ای با این شرایط با دیدن هر زوج عاشقی حسرت میخوره ،هر چقدرم جلوش رعایت کنن ،اما نگو تقصیر خودشه شاید عاشق شده و کسی نمیدونه و نرسیده همه کیسها رو با اون مقایسه می کنه درسته نباید سخت بگیره ولی هر کی یه معیارهایی داره مگه چند بار میشه عاشق شد. نمیدونی چه سخته برای یه دختر بعد عشقش بخواد با کسی ازدواج کنه که دوسش نداره حتی بوسیدن و بغل کردنم میشه عذاب .انشاله عشق واقعی دوباره بیاد سراغش

سلام البته که میدونم عاشق نشده اصلا و واقعا هم قصد ازدواج داره اما تمام ایرادش قیافه هستش...چند بار به من گفته دعا کن ی نفر که قیافش خوبه بیاد خواستگاری دنبال قیافه معمولی هم نیست دنبال قیافه خیلی خوبه...بعذ خودشم خیلی خیلی قیافش معمولیه
میفهمم این خرفارو ولی میدونم که عاشق نشده اصلا

عارفه شنبه 20 آذر 1395 ساعت 10:54

سلام
انقد بغض نکن دختری ی ی ی
همه چی درس میشه به امید خدا
توکل به خودش
عکس العمل آقای خان جالب بود:-D
بنده خدا مونده چی بگه:-)))

دست خودم نیست واقعا میترسم خیلی میترسم
هه هه اره من خیلی اذیتش میکنم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.