در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

رختخواب پیچکی ها

خب بالاخره بعد از این همه مدت به خونه برگشتیم اصلا هم دلم نمیخواست برگردم روزای خوبی بود و من به اندازه سه چهار سال خندیدم!!!

روزای اول که مهمون داشتیم و به مهمون داری گذشت مهمونامون رو دوست دارم خیلی با محبت و مهربونن خب ما داهاتم داریم به قولی و وقتی مهمونامون میان حتما داهاتم میبریمشون اون عکسای سبزی که گذشتم نمایی از داهاتمونه...خلاصه بنده که پیچک باشم اینقد خر سواری کردم و زمین خوردم که دیگه ملت از شکستن دست و پای من وحشت کردن و نمیدونم خر رفیقم رو کجا قایم کردن هردومون هم دلمون برا هم تنگ شد!

خلاصه قرار بود نامزدی دختر عموم باشه سمت ما میگن میخوایم نشونش کنیم خلاصه که به قول داداشم نشان گذاری بود و من بخاطرش موندم داهات...دختر عموم ی دختر بی نهایت خانوم و مهربونه البته همسرشمرهمینطور خیلی آقاس..این چند روز رو خونه یکی از عمه هام در شهر گذروندم و هر روز ی برنامه خاصی واسه خودمون داشتیم و البته پسر عمه هام و دختر عمه هام برای کار توی طنز مهران مدیری ساخته شدن خدا میدونه چه کارایی میکنن که به ذهن خودمهران مدیری هم نمیرسه..همون شب داشتیم همه با هم مسخره بازی در میاوردیم که دیگه عمم گفت بابا خسته نشدین برید بخوابید تازه چشمامون گرم شده بود که گوشی شوهر عمم زنگ خورد که سریع بیا بیمارستان خواهرت حالش خوب نیست،،،.خب ما همه با هم فامیلیم یعنی خواهر شوهر عمم با ما فامیله و من هرآنچه که در وصف خوبی این انسان بگم کم گفتم رسیدیم بیمارستان و تقریبا باید بگم همه فامیلا اومده بودن ایست قلبی کرده بود و چهل و پنج دقیقه cpr شده و برنگشته و چون پسر عمم سوپروایزر بیمارستانه میگن بذار ی بار دیگه بریم که برگشت من نمیتونم اون لحظه هارو توصیف کنم اما شوهرش فقط میزد توی سرش و بچه هاش هاج و واج و دیگه ملت داشتن از شدت غم و غصه و اشک خودشونم سکته میکردن این خانوم بی نهایت فوق العاده هستش و برادارش که شوهر عمه من باشه تا حالا ندیده بودم برای مرگ کسی گریه کنه اما واسه خواهرش دیگه نمیدونست چیکار کنه همه خدا رو قسم میدادن توکل میکردن به امام رضا توسل میکردن و اصلا لحظه های سختی بود که گفتن حالش بهتره فقط دعا کنید که بتونیم اعزامش کنیم چون ما امکانات نداریم  برای ادامه درمان خلاصه فردا صبحش خدا خواست و اعزام شد و دو روز بعدش تونست صبحانه بخوره یعنی معجزه خدا رو ببینید دیگه...

دیگه حالمون بهتر شد و امیدوار شدیم همه نذر هامون این بود که اگه بشه به ی فقیری کمک کنیم که انجام هم دادیم...

البته پدر و مادرم با مهمونای اولیه عید برگشته بودن شهرمون و من و داداشم فقط موندیم...

قرار شد نامزدی دختر عموم بیفته ١٧ همین ماه اما چون ترسیدن که خواهر شوهر عمم فوت کنه همون روزا یکی از شب هاش زنگ زدن گفتن برگرد داهات...مراسم خیلی خیلی ساده برگزار شد آقای دوماد وقتی اومد داخل و دسته گل رو به عروس داد انگار تموم دنیا برای این دو تا بود چنان لبخندی بهم زدن که من کم مونده بود اشک بریزم روسری و چادرو انگشتر و ...که تزیین شده بود رو خونواده دوماد میاوردن داخل من هم به خان مسیج دادم روز نامزدی خیلی خوبه کلی جایزه یهویی کادو میگیری خان هم زنگ زد و غش غش میخندید که خدایی انگار کلاس سوم دبستانی!!!مراسم خوب و سادع برگزار شد من شب کنار دو تا از عمه های دیگم خوابیدم و صبح وقتی که صدای سرود ملی گوسفند های داهات ما بلند شد دیگه نتونستم بخوابم صبح زود از شیر گاو مادربزرگم خوردم و البته به زور...پنیر و کره و ی چیز دیگه هم بود که اسمش رو به فارسی بلد نیستم ی عده بهش میگن تووف بعضی ها هم میگن شیرژ حالا من نمیدونم فارسی چی میشه خلاصه دوباره به شهر برگشتم و چون میخواستیم شب پاسور بازی کنیم و من بلد نبودم وقت گذاشتن و به من یاد دادن و البته که همشم میبازم.

امروز هم که با شوق فراوان و اشتیاق عجیبی به سمت خان رفتم دیشبش مامان واسم دلمه های خوشمزه گذاشت که با خودم ببرم سوار که شدم حسابی چشمامون برق میزد از خوشحالی رفتیم ی قلیون زدیم و خان یهو گفت میدونیییی ما کلی رختخواب داریم؟سی تا بالشت داریم که مامان واسمون درست کرده؟؟؟!!!!

بعدی اینکه راجع به کادوهای نامزدی حرف زدیم اینجا اینطوریه که مثلا ی سری کادو و ی انگشتر حالا بسته به توانایی داماد مثلا میتونه سرویس هم باشه میبرن که بلههه این دختر دیگه واس ماس  یعنی کلش واس ماس!!!دیگه هی داشتیم راجع به اینها و جهزیه و چی بخریم چی نخریم صحبت میکردیم که تایم تموم نشد دم برگشت هم خان اون کارت هدیه هارو بهم کادو داد که جریانش رو توی اخرین پست اینستا میتونین رویت کنین...

اما ی دلشوره ای دارم فردا مادرم میره تهران که دستش رو عمل کنه هفدهم عمل میکنه و من رو نمیبره یعنی نذاشت که باهاش برم  نگرانم و امیدوارم به خیر رفع شه و عملش خوب باشه و بعدا دستش بدتر نشه 

به خدا بزرگ میسپارمتون 

میبوسمتون 


نظرات 20 + ارسال نظر
آیدا پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 11:03 http://aiiidddaaa.blogfa.com/

سلام پیچک جان ببخش من الان فهمیدم مامان عمل داشته
الان حالشون چطوره؟

سلام عشقمممممم
امروز بهترن شرح حال رو مینویسم
ممنونم

شاینا چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 18:06

همون پستی را گفتم که عکس پاهایت را در اتاق عمل انداختی. اون پست و نوشته اش یه مفهوم خاص برای من داره. پیچکی جان اگر خیلی اذیت می شی برادرت را به کسی بسپار و بیا تهران پیش مادرت. شاید مادرت با دیدن تو آرام شود. حتی یک ساعت دیدن تو مادرت را بهتر می کند. حتی اگر شده چارتر بگیر و با هواپیما بیایی می ارزد. حس می کنم تو هم به شدت به مادرت احتیاج داری. به لمس مادرت. هر دوی شما از دوری هم دارید آزرده می شوید.

آها
مامانم مرخص شد شاینا و فردا صبح برمیگرده حمومش دادن و بهتر شده
فعلا خستم شاینا دارم از خستگی هلاک میشم اینقد فشار روم بوده

رزا چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 11:56

پیچک جون از مامان چه خبر دختر گل من منتظر خبرهای خوب تو هستم

مامانم بد نیست خوبم نیست توکل به خدا فقط دعا از دستم بر میاد

shabnam سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 18:25

سلام پیچکی
نگران نباش
ایشالا زود زود خوب میشه میاد پیشت دختر مهربون
دعاش کردم بووس

محبت داری عزیزممم
امیدوارم از حجم دردش کم بشه

شاینا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 15:54

پیچک عزیز آخرین پست اینستاگرامت ... نمی توانم جسم را توصیف کنم. خیلی الهام بخش و عمیق بود. قلمروی است که کمتر بهش پرداخته شده است. بکر و ناشناخته. پیچک جان انشا ء الله مادر عزیزت هر چه زودتر خوب می شه. پیچک جان بیماری فقط درد نیست. می تواند در عین تلخی برای بیمار تجربه ای عمیق و حتی همراه با لذت باشد. آدم وقتی بیمار است بیشتر از هر زمان دیگری قلبش با قلب عزیزش پیوند می خورد. بغض کنار می رود و عشقی خالص باقی می ماند . حسی که درد را تسکین می دهد و قلب را به تپش می اندازد. آدم دلش می خواهد با به لای ملحفه های سفید چشم هایش را بندد و حس کند خدا دارد نگاهش میکند و با نوازش خدا بر موهایش به خواب می رود. نترس پیچکی خدا هوای مادرت را دارد.

کدوم پست رو میگی شاینا
البته که ادم رقتی میبینه عزیزش میره اتاق عمل و میاد بیشتر قدرش رو میدونه
اما من از این بابت که مداااااام درد داره حسابی اذیتم حسابی حسابی

آنی سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 15:04 http://bazietaghdir.blogsky.com

خدا ان شاالله این مادر مهربون رو حفظ کنه واسه خان
ان شاالله مامان هرچه زودتر با سلامتی کامل برمیگردن عزیزم

ممنونم ازت
خدا رو شکر الان بهتره امیدوارم فردا که برمیگرده شدت دردش کنر شده باشه

نیکا سه‌شنبه 17 فروردین 1395 ساعت 00:27

پیچکی میگم سریال شهرزاد میبینی؟اگ ندیدی ببین خیلی قشنگه

اره نیکا میبینم خیلی قشنگه

شبنم دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 16:41

اره بعضی وقتا براش میخونم عکسارو بهش نشون میدم،
بزرگیتو میرسونم عزیزم

عجببب
بوس بوسی

شبنم دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 16:39

چ جالب پیچک،چرا انقد خان دوس داره؟پسر بزرگشه حتما
خدا ایشالا خان واسه تو و مامانش حفظ کنه

اره پسر بزرگشه بعد سه تا دخترم اومده واسه اینه حسابی بهش علاقه داره

نیکا دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 15:52

سلاااااااااااااام پیچکی ایندفه سنتی سنتی اومدی من عاااشق توف با کره ام خیلی خوشمزس
من ایندفه نشد خر سواری کنم خخخخخخخ
انشالله مامانت خوب میشه مشکل دستش چیه؟؟
پیچکی تو دهات یعنی زیر چادر سیاه میخوابیدید؟؟؟

سلااام
بلهههه سنتی
کاش همیشه بهار بود و راحت میرفتیم خر سواری و همهرجا سبز بود
نه من عموم کلا تو روستا زندگی میکنه

شکوفه دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 01:36

سلام پیچک جون.انشاالله سال خوب و پر باری داشته باشی عزیزم.انشاالله عمل مادر محترمت هم به خوبی انجام میشه

ممنون شکوفه جان
منم حسابی واست ارزوهای خوب دارممممم

گلی یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 23:05

سلللللللللللاو بو تو پیچک گیان!چونی و قربان:)
به خیر بی
ای جان شیراژ البته ما شیراج هم میگم منم دقیقا موندم فارسیش چی میشه؟؟پنیره رنده شده نرم:)
انشالله مادرت هم عملشون خیلی خوب انجام میشه
خدا له گه لت بی

سلام بو تو عزیز گیان
اره من همیشه میخوام بگم میگم خدایا چی بگم بهشون متوجه بشن...
توکل بر خدا الان که عمل کرده دیگه

shabnam یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 16:50

پیچکی توجه کردی تو نظرهام مینویسم مادر شوهرت یا خونواده شوهرت همش فکر میکنم شوهرته واقعا واسه مامانمم وبلاگت میخونم میگم شوهر پیچ میگه مگه ازدواج کردن میگم نه ناخوداگاهه
شوهرته دیگه فقط رسمی نشده که تابستون ایشالا کیلیلی فقط بعد ازدواج مارو فراموش نکنی
ایشالا مادرتم خوب بشه خب چرا خودتو پیچ نمیاید باهاش تهران پدرتون نیارید

بلییی محرمیت به دلههههه
واقعا واسه مامانت میخونی؟؟؟
به مامانت سلاام برسوووووووون

shabnam یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 16:25

چ بد شد یعنی پسر دیگشو دوس نداره اندازه خان
پیچک شانسو میبنی
I want madarshogar

هه هههه
دوس داره ولی علنا تبعیض میذاره شبنم یعنی خواهراش میگن چون خودمون بی نهایت دوسش داریم دیگه ناراحت نمیشیم
و گرنه واضح غذا درست میکنه تیکه خوبش رو واسه این نگه میداره میوه واسش پوست میکنه ولی واسه بقیه اینا نیست مثلا واضح میگه من زن خان و بچه خان رو از زن شما و بچه شما بیشتر دوست دارم حالا میخواید ناراحتم بشید بشین

ترمه یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 14:53

پیچکی سلاااااااااااااااااااام
میخونمتا ولی بیشتر میرم اینستات

سلام
هر دو طرف رو داشته باشید دیگه شرح ما وقع اینجاس

اتشی برنگً اسمان یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 14:42

پیچکی ان شالله نشون گذاری شما برأی خان ،خانوم
عمل مامانت با موفقیت به امید خدا

امیدوارم نشونه گذاری ما هم به زودی انجام شه
توکل بر خدا

نرگس یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 13:35 http://azargan.blogsky.com

سلام گلم چقدر مکان های روستایی که دور از سروصدای شهر هست به ادم خوش میگذره چقدر خوبه که هم سن وسال هم هستین ومیگیدو می خندید چقدر خدا به مریضتون رحم کرده ایشالا که بلابدور باشه امیدوارم به زودی زود اون لحظه شیرین رو تجربه کنی ودر کنار عزیزدلت خوب وخوش باشی .نگران مادر عزیرت نباش ایشالا که بلا بدور باشهوصحیح وسلامت بیاد کنارت .مراقب خودت باش گلم.

سلام آره خیلی خوبه منتهی خود همین ادمها از شدت زحمتشون خسته هستن دیگه و دوست دارن شهر نشین بشن
بلههه واقعا خدا خواست که توی این دنیا باشه
خیلی نگرانشم به خدا سپردمششش

shabnam یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 08:57

سلام پیچکی
خوبی
خدارو شکر که بهت خوش گذشته دل تنگت بودم
پیچک خان داداش نداره منو واسش بگیری صرفا به خاطر مادر شوهر گلت

سلام عزیزممممم
ممنون منم هی میخواستم بیام بنویسم
چرا داداشم داره ولی اینو بگم که با زن ارنا اینطوری نیست این بخاطر عشق و علاقه فوق العاده ایه که به خان داره و همچنین میگه متعلقات خان رو هم همونطوری دوست داره بلهههههه

Negin یکشنبه 15 فروردین 1395 ساعت 00:15

سلام پیچکی
عزیزممم‌ چقدر خوب که بهتون خوش گذشته خداروشکررر
واااای چقدر بالشت دیگه کوووو این همه مهمون؟؟؟؟
انشاالله که به زودی عکس هدیه های نامزدیتو بزاری....انشاالله که امسال عروس پاییزی باشی
قرار بعداز یه مدت طولانی حسابی میچسبههههه
پیچکی نگران نباش انشاالله که عمل مامانت خوب باشه...چقدر این روزا این عمل زیاد شده....

سلام نگین
همین رو بگو این همه بالشت؟اصلا به نظرت توی خونه نقلی ما جای اینچیزا هست؟
یعنی میشه من ٩٥ عروس شم آیا؟
خیلی سخت بود ولی نگین خیلی سخت گذشت
برا مامان من کتفش رو عمل میکنن روتاتورکاف زیادم راحت نیست

طلوع شنبه 14 فروردین 1395 ساعت 21:51 http://tolusobh.blogsky.com

سال نو مبارک پیچکی.
چه جالب,خدا همه ی مریضا رو شفا بده!البته یه نکته ام داشت این جریان,اینکه یه وقتایی لازمه لرای زنده موندن هم پارتی داشتخ باشی.جدا از اینکه خدا به بچه هاش رحم کرد.بازم جای شکرش باقیه که یه. مادر به اغوش خانوادش برگشت.خدایا شکرت
ماام میگیم توف,همون کشکه که خشک نشده,و در واقع ابش که جمع بشه و خشک بشه میشه کشک,با نون خشک خیلییییی خوشمزه است!
امیدوارم هرچه زودتر عکس جایزه های تورو ببینیم عزیزززززکم.

سلام
از دست تو طلوع !نه همینطوری به ذهنش رسیده ی بار دیگه امتحان کنن و گرنه مطمئن باش اگه ی مریض دیگه هم بود و به ذهنش میرسید باز این کار رو میکرد
البته که این خانوم بسیار عزیزهههه و ی انسان فرق العادس
پس شما هم میگید توف ...
ای جانننن عکس جایزه هامو که بذارم خدا ٩٠ درصد ارزهامو بهم داده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.