در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

تو که باشی سال همیشه تحویل است

توی وبلاگ نگفته بودم اما ی سرمایه گذاری در حیطه تولید عسل داشتیم خب خیلی روش حساب کرده بودیم راضی هم بودیم اما حجم کار برای خان وحشتناک و غیر قابل تحمل بود...تا اینکه خان دو روز پیش با شریکش ی جلسه گذاشت و شراکتش رو بهم زد من خیلی خیلی بهم شوک وارد شد و حسابی اذیت شدم؛ضمن اینکه شرایط پوستی من مشخصا برمیگرده به رو حیه ای که دارم یعنی اصلا حالم خوب باشه پوستمم خیلی خیلی خوبه و زیباییمم همینطور خلاصه که پوستم شدیدا جوش زده بود و حالم خوب نبود...حتی کل دو روز رو هیچی نخوردم و پدرم دیگه نگران شد و گفت پیچک جان چرا اینقد نیستی و بی حرف شدی؟مشکلی داری؟من گفتم حوصله خودمم ندارم و بابام گفت اگه مشکلی هست به من بگو من هیچ حرفی نزدم!!!خلاصه که حسابی توی خودم بودم...بزرگ ترین مشکلم این بود یک قطره اشکمم نمیومد که خالی شم...دیروز صبح خواهر خان زنگ زد که واست لباس دوختم لطفا واسه پیرهنتم ی زیپ با دکمه بیار که هرچقدر مامانم گفت بیا بریم بیرون من اصلا حوصله نداشتم ...ساعت دو مامان خان زنگ زد که بیا دیگه خلاصه رفتم و بنده خدا مثل پروانه دورم میچرخه هی میگفت پیچک گلی دخترم؟خسته ای؟ناراحتی؟دلم میخواست بلند بزنم زیر گریه که اره اینطوری شده اما گفتم نه مادر هیچی نیست بعد مادرش گفت پیچک زنگ بزن به خان ببین کجاس که خان گفت تو راهم و فلان شهرم و میرسم منم عصر با دختر عمم قرار داشتم واسه بیرون خلاصه مادر خان به زوووور منو نگه داشت که وایسا عزیز دلت رو ببین بعد برو!نشستیم و آجیل خوردم و مربای کدو دریافت کردم و خان ناگهان پنج تا جوجه رو که واسم خریده بود بهم نشون داد و گفت اینا واسه تو هستش منتهی چون مامانت اجازه نمیده پیش مامان من میمونه...خیلی خوشگل بودن مامان خان عاشق حیوون از هر نوعی حالا شانس بد من از همستر میترسه منم علاقه شدیدی به همستر دارم منتهی هم مامانم دوست نداره هم مامان خان!!!سپس خان گفت پیچکم عزیزم ناراحت نباش فک کن اصلا نبوده و یکم نگاش کردم و دلم میخواست سرم رو توی سینش بذارم ولی نمیشد از همونجا ماشینم رو روشن کردم و به سمت دختر عمه جانم حرکت کردم ترااااااافیک بود ها یعنی له شدم تا رسیدم بقیه مسیر رو پیاده رفتیم و من قصد خرید وسایل هفت سین رو داشتم که اینقدرررررر شلوغ بود که عصبی شدم از محیط شلوغ متنفرم حتی من همیشه برای خرید لباس جایی رو انتناب میکنم که بسیار خلوت باشه و مثلا وقتی داخل میرم دو سه نفر بیشتر نباشن که من راحت خرید کنم وقتی خیلی شلوغه هرگز نمیتونم خرید کنم برعکس من خان واقعا شلوغی رو دوست داره و لذت میبره اما من اصلا دوست ندارم حتی وقتی گردش های بیرون از شهر میریم خان میگه بیا بریم ی جایی چشممون چهار نفر رو ببینه من میگم نهههه بریم جایی کسی نباشه که راحت بشینیم...خلاصه که ماهی خریدم و البته شیرینی و سبزه بقیه خرید هارو خان واسم انجام میده چون اصلا نمیتونم توی این شلوغی بچرخم و خرید کنم!

آها وقتی خان اومد خونه خودشون ی انگشتر جدید خریده بود و گفت ببین قشنگه و ما همه گفتیم قشنگه...موقع برگشت رفتم ماشین رو از پارکینگ خونه دختر عمم بردارم که خان زنگ زد که پیچک کجایی کفتم فلان خیابون گفت ببین انگشتر من تو کیف تو نیست؟گفتم نههه گم شد ؟گفت ای بابا کل خونه رو با مامان و خواهر گشتیم نبود نگاه کردم دیدم بللهههههه تو کیف منه،،،،بهم نزدیک بودیم گاز دادم که بهش برسم توی چراغ قرمز بهش رسیدم و سریع اومد انگشتر رو گرفت بعذش مسیج پیچک؟چرا اینقد داغونی دختر؟؟؟من هم واسش درد و دل نوشتم که آرهههههه من

میخواستم ٩٥ عروس شم من خسته شدم من دلم گرفته و هی حرف زدم که خان زنگ زد گفتم کجایی گفت هنوز بیرونم گفتم ای بابا ساعت دوازده شبه برو خونه که گفت پیچک توروخدا اینطوری نباش و واسم شروع کرد به شفاف سازی که فقط بحث حجم کار نبوده و این فرد با این خصوصیات اخلاقی من رو دیوانه کرده این مدت و کلا شرح ما وقعه رو واسم گفت ...و اینکه خب این نیست میتونیم این کار رو کنیم اون کار رو کنیم و سه تا کار پیش روم گذاشت که عاقا اصلا هرچی تو بگی فقط توروخدا اینطوری نباش من دارم دیوونه میشم تو اینطوری هستی و این سه تا کارم هست و عاقا پول برنگشت فدای ی تار موی تو به جهنم جونت سلامت باشه من دوباره کار میکنم پول هم در میارم و هرچی که تو بگی و در نهایت من رو به روح داییم قسم داد که اروم باشم و هرانچه که توی ذهنمه به خان بگم اما اینطوری نباشم که من هم گفتم باشه و ی آه عمیق کشیدم که خان گفت بابا آه نکش لامصب من دارم با کی حرف میزنم یک ساعته؟که من قول دادم بهتر باشم و گفتم خان من ماهی هفت رنگ خریدم و بحث رو عوض کردیم و قول دادم دیگه ناراحت نباشم...

خدایا بابت سلامتی بابت همه نعمت هایی که به ما دادی بابت خان عزیزمممم که همه جوووووره با من هست و من همه جوررره میخوامش شکر...بابت پدر و مادرم بابت اینکه تونستم درس بخونم بابت اینکه میتونم کسب درآمد کنم بابت قابلمه هایی که واسه جهیزیه خریدم بابت اینکه پول داشتم  و تونستم هفت سینی که دلم میخواد رو سفارش بدم و بابت همه چیزهایی که من دارم و خیلیا ندارن به اندازه ریگ های زمییییییییییین و گل های زمین و قد قطرات بارون شکر....

اگر بتونم پست بذارم باز هم شنبه یک پست به عنوان بهار ٩٥ تقدیمتون میکنم میبوسمتون 

خدایا راضی هستیم به رضای خودت خدایا بوس 

نظرات 22 + ارسال نظر

عیدت مبارک عزیزم
انشالله سال خوبی داشته باشین اجی گلم
انشالله سال جدید وصال شما

عید خودتم مبارک
کم پیدا شدی هاااا
ایشالله

نیکا شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 18:00

سلام پیچک عزیزم عیدتون مبارک دوستان عید همگی مبارک
پیچکی دیر اومدم این اینترنته دیگه چکار شمیشه کرد روز به روز پیشرفت
دراین مورد کااااااااااااااملا درکت میکنم منم همششششش پژمرده بودم و بی حوصله ک بازم خودمو امیدوار کردم ک انشالله همه چی تو این سال درست میشه
اما سال 94 بدتتتتتتتتترررررررررررررررین سال عمرم بود بره برنگرده
میبوسمت

سلام بانو خدا رو شکر سال جدید شروع شدهه و میشه ی عالمه کار رو شروع مرد و تغییر ایجاد کرد
میبوووووسمت

شاینا پنج‌شنبه 5 فروردین 1395 ساعت 23:06

پیچکی سال نو مبارک باشه عزیزم. انشاء الله سال پر برکتی پیش رو داشته باشی. پیچکی امسال متفاوت ترین عید من بود. ما رفته بودیم یزد. بعد صبح عید سفره هفت سین ماهی نداشت. البته برای من مهم نبود چون دلم برای ماهی ها می سوزه. خلاصه من صبح زود عزمم را جزم کردم که برم نان تازه بخرم و نان آور خانواده بشوم. به محض اینکه هوا کامل روشن شد زدم بیرون. اما همه جا بسته بود. داشتم برمی گشتم که یک دفعه صدایی شلپ شلوپ شنیدم. برگشتم دیدم روی پله مغازه ای که تعطیل بود تنگ ماهی گذاشتن . سه تا ماهی قرمز خیلی بزرگ و تپل و سه تا ماهی قهوه ای کوچک توی تنگ کوچکی که تا نصفه آب شده انداختن. ماهی ها کلافه شده بودن طفلک ها. ولشان کرده بودن به امان خدا توی اون وضع. خلاصه منم بچه های رها شده کوچولو را بردم خانه گذاشتیم سر سفره. خوش به حالشون چون دو سه ساعت بعد توی استخر باغ دولت ولشان کردیم. منم دو تا فال نیک گرفتم. یکی اینکه اگه خدا بخواد گشایش می یاد توی زندگی مان و از نسل ما بچه با برکتی متولد می شه ( الان توی راهه ) و دوم اینکه انشاء الله منم مثل این ماهی ها از آنچه که دست و پایم را بسته رها و آزاد می شم. پیچکی عید را حسابی خوش بگذران

سلام عیدت مباااارک
خوشحالم سال خوبی رو شروع کردی امیدوارم تا تهش اینطوری باشه تا خدا نخواد برگ از درخت نمیفته
حسابی خوب بود البته همش بارون بود اما خب درس های خوبی هم داشتیم

رزا1 پنج‌شنبه 5 فروردین 1395 ساعت 19:16

کجایی پیچ پیچی؟کم پیدایی.سفری؟نیستی.عیدت مبارک.ایشالا بهت خوش بگذره.

اره کلا سفر بودم عزیزم مرسی احوال پرسیدی عشقمممم...

شبنم۱ یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 14:05

سلام دختر همیشه خندون
عیدت مبارک چه خوبه که امروز تونستی اقای خان ببینی ایشالا سال دیگه خونه ی خودتون برید عید دیدنی اقوام یه نی نی ملوسم تو راه باشه واستون
ایشالا به ارزوهای قشنگتون برسید

سلام عزیزمممم
سال نو شما هم مبااااااارک
اووووه ی نی نی ملوووووس فک کنننن
همچنین شماااا

Negin یکشنبه 1 فروردین 1395 ساعت 01:52

اووووف اره پیچکی جات خالی دیشب خوردم ولی یه پیتزا که تا همیشههههه مزه اش یادم میمونه یه پیتزا پراز بغض....
پیچک بهم زدیم...

چرا اخهههههههه؟

رزا1 شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 22:00

یعنی تنها شدی؟دیگه سفر نمیری؟
عکس هفت سینت رو دیدم . واسه مام خیلی خوشمل شد البته با سلیقه مادر عزیزم. منم صاحب سه تا ماهی قرمزی هستم.خخخ. ولی ماهی هفت رنگ موووووخاام.

+ایشللا.من فردا تو لیست دعای سال تحویلم عروسی شمام هست.ایشالا پاییز عقد کنی.
+خان بی ریش خوشگل تره عایا ؟

تنها نیستم مامانیم هست
مبارکتون باشه صد ساااااال به این سالهاااا
محبت میکنییییی من ماهی تخم مرغی دوس داشتم
من با ریش دوست میدارم عزیزمممم

رزا1 شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 20:29

عیدت مبااااااارک پیشاپیش البته.
دوست دارم دوست خوبمم. ایشالا بهترین سال واسه شما باشه.

ممنوووووون ایشالله هر ارزویی داری بهش برسی

آنی شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 01:32 http://www.annie.blogfa.com

حتما خیر و مصلحتی بوده که این کار بهم خورده خانمی
ناراحت نباش
من به خدا ایمان دارم. به نقشه هایی که میچینه
چه میدونی؟
شاید اگر ادامه میدادید، یه ضرر خیلی بزرگ می کردید
پس ناراحت نباش خانومی

الهی شکر که کنار هم هستید، همدیگه رو دارید و عاشق هم هستید

عروس خانوووم عرووووس خانوم
ناراحت نیستم دیگهههههه
خوشبخت باشییییب

Negin پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 21:52

اخی عشقممممم مامانی مهربون....عزیزمممم
وااای پیچک شیرینی فروشی هارو که دیگه نگو یه شیرینی فروشی هست یعنی تا ۱۲شب هنوزم شلوووغه...برای خرید و انتخاب شلوغی خوب نیست اصلا ولی همینطوری‌ خیابون رفتن دوست دارم حوصلم خیلییی سررفته حتی الان...دلمم به شدت پیتزا میخواد

ببخشید دیر حواب دادم
یعنی من تازه از بیرون اومدم ملت دارن خوید میکنن نمیدونم چطو میفتن این موقععع
عزیزممم پیتزا خوردی؟؟؟

رزا1 پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 21:44

منم یار با وفای وبلاگم پیچک خانوم.

هویجوری گفتم در جریان باشی.
امروز همش شاخ میشم.

اخه میدونی چیه نرگس از اول بوده و من حتی وبلاگش نمیرم اما اون همیشه هست
بلهههههههه واقعا شما هم یار با وفای وبلاگی دقیقاااا

شاینا پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 21:09

پیچک این قسمت قابلمه جهیزیه را خیلی خوب آمدی. خوش به حالت چون می دانم حتما مادرت ذوق خریدن جهیزیه برای تو را دارد می دانی من سالهاست که به مامانم می گم مامان می شه فلان چیز را برای جهیزیه بخریم با کلی ذوق می گم اما مامان اصلا توی این باغ ها نیست. می گه هر وقت عروسی کردی همون موقع می خرم. مامانم یه خانم جدی اهل کاره. توی باغ رویا و هیجان نیست. می گم اهل کاره یعنی توی هر کاری که بره حتما تا نود درصد موفقه از اشتغال بگیر تا انواع کارهای مالی و خانه داری و بچه داری. فوق العاده است مامانم اما آرزو به دلم مانده که یک بار بگه انشاء الله عروس شدن تو را ببینم . یک بار بگه فلان لباس را برات می خرم تا جلوی خواستگارت بپوشی . یک بار بگه من کی نوه گلم را می بینم. ازدواج از نظر مادر یه امر خیلی جدیه درست مثل شغل.
پیچک جان می دانی تو الان چقدر خوشبختی ،چقدر و چقدر خوشبختی که ( اعتماد به نفس ) مطلوبی داری و نسبتا مستقل هستی حالا جدای از مساله ازدواج. پیچک عزیزم اگر تو از شش سالگی آنقدر مورد اعتماد بودی که برادر کوچکت را نگهداری کنی و خانه داری کنی من توی 28 سالگی حتی در ظرف شستن و پختن یک غذای ساده دائما زیر نگاه مادرم هستم با اینکه مامان می دونه من کارها را به بهترین نحو انجام می دهم. ببین من این را نگفتم که از مادرم شکایت کنم یا نق بزنم چون مامان از من خیلی خوب مراقبت کرده و همیشه دوست داشته پیشرفت کنم و خیلی رفتارهای من را تحمل کرده. فقط می خوام بهت بگم پیچک انشاء الله هم وضعیت الانت و هم دورنمای آینده ات خیلی خوبه به امید خدا. پیچک جان حتی اگر سال 95 عقد دائم آقای خان نشوی الان که صیغه همدیگر هستید و محرمید یکدیگر را دارید. بار اولی که به وبلاگ قبلی ات اومدم و گفتی که با آقای خان محرم شدید و صیغه هستید بهت خیلی امیدوار شدم. پس دیگر خودت را ناراحت نکن. خدا اگر بخواهد کاری را انجام بده ( من حیث لا یحتسب ) برای بنده اش انجام می ده. تو فقط همه کارها و رابطه هایت را برای خدا خالص کن بقیه اش را به خود خدا بسپار.

خب من ی دونه دخترم و خدایی مادرم حتی لباس زیر شیک میگیرد که وقتی در کنار شوی عزیزمان خوابیدیم شویمان لذت ببرد ههه ههههههه
نه شاینا من از وقتی یادمه پدر و مادرم هی به من مسئولیت سپردن نه اینکه خودشون نتونن فقط بخاطر توانمند شدن من خرید سبزی و وسایلی که مامان ناگهانی در طول روز میخواس با من بود
در عوض من مامانم حسابی عاشق اینه من ازدواج کنم و کنارش ااشق اینه من هیچ وقت ازدواج نکنم چون میخوااااااااااد کنارش باشم این که میگم میخواد کنارش باشم یعنی به شدت به من وابسته هستش
امیدوارم اینده هممون خیر باشه
اینکه همه بدونن من زنش هستم شرطه خودمون دونستن که دل ادم محرمه دل ادم تا ابد سند خورده مهم اینه همه بدونن من برای خان هستم
سپردم ما تلاش میکنیم اون پاسخ بده

Negin پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 20:19

وااای پیچک من عاشق شلوغی خیابون عای نزدیک عیدم با اینکه هیچوقت از اینجا خرید نمیکنم یا حتی ترجیح میدم بیشتر خونه باشم مگه اخر هفته ها بریم گلدشت یا رستوران...ولی این چند روز همش میرم بیرون مخصوصا بازار اصلی شهر جنب و جوش مردم برای عید دوست دارم ولی خودم حسی به عید ندارم...پیچک غصه ها تو زندگی‌هیچوقت تموم نمیشن ولی تو مثل همیشه قوی باش خدارو شکر به خاطر وجود خان و خانواده ی خوبش تو زندگیت...خدارو شکر به خاطر همه ی داشته هات عزیزم انشاالله که همیشه شاد باشی و همه ی ارزوهات براورده بشه...
ماهی دوست ندارم اصلا ولی چقدر خوشگل بود

نگین من اصلا شلوغی دوس ندارم فقط دلمممم میخواد دور و برم خلوت باشه که اروم باشم توی شیرینی فروشی ها حسابی ازدحام هست برا همین انتخاب سخته این کجاش دل چسبه؟؟؟؟
قوی هستم باید قوی باشم ی روزی مشکلات بچه هامم اضافه میشن باید واسه اون موقع ها هم قوی بود مگه نه؟؟؟
ماهی هفت رنگههههههههه بخررر

Homeyra پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 20:06 http://private

سلام عزیزم.پیشاپیش سال ۹۵ مبارک باشه.الهی که بهترین اتفاقّها درسال جدید برات رقم بخوره.
من معمولاً خواننده خاموشم ولی دراین پست به ذهنم رسیدیه چیزی بگم واینکه وقتی گفتی خان نزدیک بوده تصادف کنه با خودم گفتم چرا پیچک نگران نیس!! چرا به خان اجازه میده انقدر کارکنه!!
الانم که شراکتشوبهم زده تو انقدرناراحت شدی.خوشگل خانم،یه کم حواست به خان باشه این بچّه داره تمام تلاششو برای به دست آوردنت بکنه اگراین کارو بهم زده واقعاً تواناییشو نداره،اگردیروقت میره به طرف مقصدی که داره باید دلت شوربزنه که نکنه توراه خوابش ببره یعنی باید مادری کنی درحقّش.با این وضعیّتی که کشورداره از لحاظ رانندگی باید مراقبش باشی که دیرنره،خواب آلوده نره و خیلی چیزای دیگه که حواست باید بهش باشه.شرمنده که وقتتو گرفتم با توجّه به این که سنّم همساله مادرته لازم دونستم که یه حرفایی رو بزنم،بازم ببخشید

سلااااام
من چطو نگران نیستم هیشکی قد من استرس خان رو نداره در اون حد که میگه وای پیچک اینقد مضطرب نباش چرا اینطوری میکنی؟گاهی دستش میبره من اینقد ناراحت میشم که بنده خدا دیگه بیماری شدیدی هم بگیره به من نمیگه
قضیه این ماره فرق میکرد خیلی عقب افتادیم واسه ازدواجمون این بود که شوک بدی بهم وارد شد و هی نتونستم کنار بیام و هی بدتر شدم
در کل این مواردی رو که شما میگی خیلی بیشتر در من وجود داره ولی کلا شهر محل کارش سیصد کیلومتر با شهر من و مادرش تفاوت داره اینه که مدام در حال رانندگی هستش...بین شهر محل کارش و همین شهری که ما هستیم!!!
ممنون از محبتت عزیزمممم میبوسمت ایشالله سال خیلی خیلی خوبی داشته باشی

biiitaaa پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 19:50 http://maloosak.69.mu

امیدوارم سالی که پیش رو دارین....
آغاز روزایی باشه که آرزو دارین....
پیش تا پیش عیدتون مبارکاااااا...^___^
خیلی مشتاقم به منم سر بزنید
88951

سلام
به ی سایت دیگه وصل میشه متاسفانه

شبنم پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 18:53

وای پیچکی پیامی که در مورد بورسه رو پاک کن لطفا نوشتم که تاییدش نکن من دوس ندارم ادرس وبلاگمو کسی داشته باشه جز خودت واسه این نوشتم که ی پل ارتباطی داشته باشیم

چشم حواسم نبوووووووودددد

رزا1 پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 16:57

پیچک من یه کامنت طولانی تر دیگم دادم واسه این پست قبل این کامنت اون کجااااااست؟

چشم تایید میکنم یکم صبر کن در تنش بودم

شبنم۱ پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 15:48

سلام پیچکی جونم
خوبی خوشی ؟خب پدرت چرا انقد به مادیات اهمیت میده بیچاره خان خیلی دلم براش میسوزه ...تو این مدت غیرمستقیم روش کار کنید که به مادیات اهمیت نده
انقد ناراحت نباش همین که با پیچ هستی و به راحتی میری خونشون خیلی خوبه خیلیا ارزوی زندگی تورو دارن
راستی پیچکی تا ۱۲میذارن بیرون باشی بابا ایول ما تهرانیم تا سر کوچه میرم گیییییر میدن گیرااااا هوا هم تاریک میشه واویلا خخخ
مانتوی جدیدت مبارک خیلی قشنگ و شیکه ولی پیچکی فکر کنم یکم لاغر شدی
ایشالا لحظه هات هر روز قشنگ تر از دیروز باشه
وای انیسا خواستگاریشه از صبح دارم براش دعا میکنم من که نمیتونم بهش پیام بدم بهش بگو اون عددی که تو قسمت نظرا باید بنویسیم برداره تا ماهم براش پیام بدیم بلاگفا خیلی بده خوب کردی اومدی اینجا
مممم چقد حرف زدم
راستی پیچک به نظرت بهترین شهر برای زندگی کدوم شهره از همه نظر از تهران خستم

سلام عزیرمممم
کلا تو خانواده ما نمیشه مادیات نداشت
نههههه برعکس من به خان گفتم کجایی گفت بیرونن گفتم دوازده شبه برو خونه
منتهی من تهران میتونم تا هر ساعتی بیرون باشم
میخونه کامنت شما رو حتما من بهش میگم
نمیدونم لاغر شدم یا نه وزنم بین ٥٢ تا ٥٥ متغیره
هر جا دلت خوشه اون شهر بهترین شهره هرجا بشه ی خونه گرم داشت شهر خوبیه

گلی پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 15:36

سلااااااااااااااااو بو تو کنیشکی جووااان
باشی ؟

من از خواننده های خاموشتم
امیدوارم عروس 95 بشی وقوبان

ههه ههههههههه سلام ممنون کامنتت عجب حسییییییی داد
بخیربنیشید
بوس بوسییی

رزا 1 پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 14:29

راستی عکس هفت سینت رو بزاری تو اینستا.

تا یک ساعت دیگه دستمه تا شب میچینمش عکس هم میذارم

رزا1 پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 14:26

چه خوبه که خان هست .
واقعا تو که باشی سال همیشه تحویل است.

پاراگراف اخر پستت (شکر گذاری ها)+عنوان این پستت رو خیلی دوست داشتمم.
+ای جااانم قابلمه جهیزیه مبارک ایشالا غذاهای پر از عشق بپزی توشون تو خونه عروس خانوم.
+اهان چه خوبه که اینهمه ادم نگکرانتن واقعا شکر پدرت و مادرت و خان و پدر و مادر خان وهمه دوستای وبلاگیت در اینجا.
منم عروسیتون دعوت کن.
راستی گفته بودم سر سال تحویلت دعا واسه کنکور من یادت نره؟

اره همین مه هست خیلی خوبه منتهی من این دو سه روز اساسی بهم ریختم
آره خان میگه ما همه در خدمت شماییم تا شما در راحتی زندگی کنی هه هه
بله حتما ختما دعات میکنم عزیزممممممم بوووووووووووس

نرگس پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 10:46 http://azargan.blogsky.com

پیچکی جون خدارو هزاران بار شکر که خان رو داری اه نکش واز خوشی هات بهترین استفاده رو ببر ایشالا همه چی تو سال 95 درست بشهوخوشحال وخوشبخت در کنار عزیز دلت زندگی کنی .دوست دارم بوس بوس

نرگس عزیزم
تو یار باوفای این وبلاگی
اصن نمیدونم چمه حس میکنم باید برم ی جای دور یکم رلکس کنممممم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.