در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

سال ٩٥ سال کار و تلاش

خب امسال رو به پایانه،،،چند روز بیشتر به اتمامش نمونده و فراز و فرود های زیادی رو طی کردیم!من یک مقدار بزرگ تر شدم و بعضی عقاید رو در خودم رشد دادم...یک خانومی الگوی من هستش که دلم میخواد بهش برسم این خانوم در سی و پنج سالگی هستن اصول عقایدش درسته تحصیلات تکمیلی رو به پایان رسونده و رفتارش با همسرش از روی بغض نیست دنبال انتقام نیست دین رو به واسطه پدر و مادرش قبول نکرده بلکه با تحقیق بهش رسیده...از اینکه ممکنه شب بخاطر فرزندش بیدار شه به دنیا نفرین نمیفرسته و قبل از اینکه تصمیم به بارداری بگیره جوانب رو سنجیده و بخاطر حرف مردم نیست که چاق و لاغر میکنه!و خیلی چیزهای دیگه...راستش این فرد وجود خارجی نداره بلکه این خانوم رو خودم برای خودم متصور شدم وسعی کردم نقاشیش کنم و به سمت این آدم حرکت کنم...

پارسال من یک سری آرزو داشتم که هنوزم دارم امسال عاشق تر و فهمیده تر شدم...اما ی دلخوشی بزرگ دارم که روزهای آینده راجع بهش مینویسم همیشه از کودکی دلم میخواست ی همچین چیزی داشته باشم که حالا به واسطه خان این ارزو رو داریم منتهی قابل گسترشه ...

دو روز رو با خان گذروندم جمعه که سوار ماشینش شدم پیشنهاد دادم بریم داخل جاده خلاصه هی دور شدیم هی دور شدیم که به همون رودخانه داخل اینستا رسیدیم یکم کنارش ایستادیم و خان گفت بریم گوشت بخریم چوب جمع کنیم و وسایل کباب و چایی بیاریم دوباره تا شهر برگشتیم و در کمترین زمان اماده شدیم دو تا پتو هم برداشتیم که اگه هوا سرد شد دور خودمون بپیچیم داداش خان رو هم بردیم،خلاصه که رسیدیم و هوا ی مقدار سرد بود اما من خیلی سردم شده بود خان هم پلیورش رو درآورد و داد به من اما من باز گفتم خااااااان من سردمه بعد خان ژاکتش رو درآورد و با ی آستین کوتاه میگشت خیلی سرد بود...آتیش رو به راه کردیم و چایی هل دار خوردیم منم واسه خودم از سکوت کنار رودخانه لذت میبردم و به تکاپوی دو برادر نگاه میکردم...قبل از برگشت دوباره به سمت رودخانه از شهر که خارج شدیم ی مسیر جدید رو انتخاب کردیم زغال داشتیم اما چوب نداشتیم یهوووو کنار جاده یک عالمه چوب افتاده بود حسابی خوشحال شدیم و تا اونجایی که امکان داشت چوب برداشتیم...بعدشم تا به مقصد برسیم واسه خودمون حرف زدیم و خندیدیم

بسیار بسیار روز دل انگیزی بود هوا خیلی سرد شد من و خان هم ی پتو دور خودمون پیچیدیم و آسمون رو نگاه میکردیم...

خلاصه که توی اون هوا ی قلیون هم کشیدیم و باد اجازه نمیداد دودش رو ببینیم همینطوری تو هوا گم میشد اینقد باد اومد که جمع کردیم و برگشتیم...متاسفانه فشارم بی نهایت پایین اومد و دستام میلرزید دمای بدنم خیلی پایین اومد حالم آخرش بد شد و تا برسم خونه حسابی اذیت شدم...

چون خان خیلی کار میکنه روزایی که پیش من میاد ی چشمش خوابه ی چشمش بیدار یعنی با آدم هم هست هم نیست...یا پشت فرمونم داره خوابش میبره ی کلا اگه ی جایی نشستیم نشسته خوابش برده جدی جدی!!!!!!

روز بعد هم سعی کردیم جایی نریم که تو چشم باشیم که باز خان یک چشمش باز بود ی چشمش بسته که دیگه گفتم ی مقداری همین جا بخواب لطفا که با چشم باز ببینمیت...رفتیم نمایندگی دبورا ی کرم خریدم که بیخوده و بی مصرف احتمالا بدم مامانم استفاده کنه...بعدشم ی تاکسی گرفتم و برگشتم خونه...

ی مقدار هم راجع به وسواس خان زیر پوستی تذکر دادم...مثلا من خیلی بار بوده رفتم خونه مادرش اینا بعد که نشستیم من رفتم توالت بیرون که اومدم میگه برق رو خاموش کن در رو ببند دستات رو خشک کن اگر روزی سیصد بار هم برم توالت اینارو میگه،،،،خب این تنها اخلاقیه که خان داره و من ی مقدار اذیت میشم...بخاطر اینکه من دختر خیلی تمیزی نیستم یعنی راحت زندکی میکنم هر وقت حوصله داشتم وسیله هامو بر میدارم در عوض خان مرد مرتب و تمیزیه با کار نکردن من مشکلی نداره منتهی مثلا میخوام برم تو آشپزخونه میگه دمپاییاتو بپوش میگن قبلا تر ها وسواس خیلی خیلی شدیدی داشته که الان اصلا اونطوری نیست یعنی وسواس نداره و ی جای کثیفم حال کنیم غذا میخوره و خیلی چیزای دیگه اما مثلا یهو توی دو سه تا مورد اینطوری تکرار داریم خب اذیت نمیشم هااا اما دلم میخواد کمتر باشه البته جلوی دیگران اصلا این کارو نمیکنه...من واقعا هزار درصد ازش راضی ام خودم واقعا اشکالم زیاده گاهی میگم خان خیلی منو تحمل میکنه چه صبری داره...

خلاصه روز آخر دم برگشت آرزوهای خوب کردیم دست های همدیگرو فشار دادیم و از خدا وصال خواستیم...

امسال برای پیچکی ها سال کار و تلاشه و پول در آوردنه....سال عاقل تر شدن صبور تر شدن ...من باید لوس بازیام رو ی مقدار کنار بذارم و بیشتر کنار یار وفادارم باشم 

از همینجا واسش آرزوی سعادت و تندرستی میکنم هرچند که اصلا توی اینترنت نمیره و فک نکنم اصلا اینجارو بخونه این روزا...

من عیدی واسش چیزی نخریدم اما واسه بعد عیدش ی کارای مقید دیگه دارم که از عیدی دادن نقدی بهتره...راجع به اون آرزوی به حقیقت پیوسته باید صبر کنیم و صبر کنید ایشالله اردیبهشت خرداد خبرش رو میدم

نظرات 20 + ارسال نظر
شکوفه پنج‌شنبه 27 اسفند 1394 ساعت 00:02

انشاالله سال جدید سالی پر از خبرهای خوب که مهم ترینش خبر وصال و یکی شدن دلهاتونه باشه و امیدوارم در کنار هم روزهای پر از شادی و خوشحالی داشته باشید

ممنون شکوفه عزیزم امیدوارم تمام خیر هایی که تو ذهنته نصیب شما هم بشه آمین

آذرمیدخت چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 20:47 http://azarmedokht.blogsky.com

پیچک جانم خیلی خوشحالم پیدات کردم دوباره. ایشاله که سال جدید سال خیلی خوبی باشه. ایشاله خاطره عروسی تونو بنویسی سال بعد

سلااااااام خوش اومدی
پسر گلت چطوره
منم خیلی خیلی خوشحال شدممممم

شاینا چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 18:28

پیچکی جان اصلا به خاطر او کارگاه عسل ناراحت نباش. آقای خان راست می گه. این کار بیشتر از منفعت داشتن برایش ضرر داشته. انشاء الله پولش را می گیرد و در یک جای بهتر استفاده می کنه. آخه فکرش را بکن. این کار بیرون شهر بود و آقای خان هم خوب وقتی می رفت اونجا خسته بود. اگر خدای نکرده هفت قرآن در میون اتفاقی توی جاده برایش می افتاد ... تصادف هم نمی کرد این همه خستگی آسیب های بدی به آدم می زند خدای نکرده. حالا هم دیگر ناراحت نباش. می دانی توی تعقیبات نماز هم می گیم خدایا من را دنبال کاری که روزی من در آن نیست نفرست. دیگر خودت را ناراحت نکن.

شاینا دو بار هم ساعت دوازده میخواست تصادف کنه
اما من شوک زده هستم شوک زده
دست خودم نیست

Negin چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 10:14

اره عزیزممم‌ میدونم خیلی سخته اینکه نتونی حتی گریه کنی...ولی غصه نخور عزیزم شاد باش همه چیز به موقع سر وقتش درست‌ میشه من دیگه واقعا به این باور رسیدم که اگه خدا نخواد هیچ چیز درست نمیشه...اونطوری شرایط خان خیلی سخته هیچ انرژی براش نمیمونه گناه داره بنده خدا...انشاالله هرچی سریع تر یه‌کار اسون تر با درامد بیشتر جلوی راهتون قرار بگیره گلم

فقط میتونم نفس عمیق بکشم همین دیگه هیچی
برام دعا کن

آنی چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 01:11 http://www.annie.blogfa.com

چه لحظه های ناب و قشنگی رو کنار هم داشتید
از یک چیزی خیلی خوشم اومد
اینکه کنار گفتن یه ایراد، هزار تا خوبی ازش گفتی و یادت بود که هیچ آدمی کامل نیست ...

براتون دنیا دنیا خوشبختی در کنار هم می خام توی سال جدید..
امیدوارم بهترین ها براتون اتفاق بیافته عزیز دلم

ممنون
آنی خب هیچ فردی بدون ایراد نیست من چطو میتونم کامل باشم وقتی نمیتونم؟پس قطعا طرف مقابلم هم ی اخلاقی داره که من دوسش ندارم و باید باهاش بسازم
من هم واست ی دنیا خوشبختی ارزو دارم ایشالله عروسیتون در همین نزدیکی

نیکا چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 00:18

منم والا باید بگم میگذره درسموتموم کردم توخونم ماشاله رو استخدامی هم نمیشه حساب کرد الکی مزخرف
درمورد ازدواجم فعلا ک مجردم و مثل خودت عاشق پیشه ووووو منتظر ک................... جریان داره حال بعدا برات میگم اما واااقعا حالم خرابه بدجور

نمیدونم چرا همه چی به هم گره خورده واسه جوونا معلوم نیس داریم به کجا میریم

رزا1 چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 00:09

ای بابا .ای کاش شریک انصاف داشت.
خوندم ماجرارو.غصه نخور پیچکی. حتما حکمت و خیری بو.ده .تازه خان حق داره واقعا به نظرم دو تا کار مسافت ظولانی و دیدن عزیزانش واقعا تحت فشاره بنده خدا.
ایشالا زودتر شرایط کاریشون ثابت و عالی بشه و از خستگی اشون کاسته و ایشالا این تلاش و خستگی منجر بشه به اغاز زندگی مشترک بدون دغدغه و راحت.

وااااقعا پیشنهاد مدلینگ دادن؟چه جوری؟

شریک ادم خوبیه ولی عجوله روز اول من گفتم بذار تو دویستا کندو بمونیم اقا دویست میلیون ضرر کنیم تا ابد نمیتونیم از جامون بلند شیم قبول نکرد نه ما وقتی میتونیم و خودمون میسازیم بریم رو ٥٠٠ رو هزار بعد میگه تا دو ظهر تو اداره ای ناهار نخور دو و نیم کارگاه باش بیا کار کن تا دوازده شب
خان میگه من نمیتونم من کارگر این نیستم...اونم ضرر کرد دیگه الان نمیتونه هیچ کس رو جای خان بیاره دیشب به من میگه دیگه کسی مطمئن نیست و تولیدش نصف میشه البته که تا الان خان اینقدر اونو جلو برده که تا سال دیگه تامینه
اره تو تهران دو تا مزون بهم گفتن

Negin سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 22:50

پیچک عزیزمممم ناراحت نباشی ها باورکن بعضی وقتا معجزه هایی اتفاق میفته که اصلا باورت نمیشه من با چشمای خودم این معجزه رو برای خودم دیدم اصلا شاید خیر نبوده انشاالله یه راه بهتر یه راه سریع تر...اصلا سال ۹۵سال شماست من مطمئنمممممممممم

اوووووووف نگین به خدی داغون شدم خدا میدونه
ببین چطوریه که نمیتونم گریه کنم
امیدوارم امیدوارم توکل بر خدا

رزا1 سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 20:55

نمیدونم اون کاری که تو اینستا گفتی و به سرانجام نرسید چی بود ولی امیذوارم هر چی خیره پیش بیاد واستون پیچکی. واقعا متاسفم. ولی ناامید نباش.ایشالا خبر خوبی بهت میرسه تو سال جذیذ.

چهارشنبه سوریتون مبارک.
من بالون ارزو ها دوس داشتم که امسالم نشد شاید فردا شب تو تراس یا پشت بوم اینکارو کردم.

راستی خانوم شما خیلی خوشتیپی ها مث مدل ها تو عکسا فیگور گرفته بودی واقعا میگم فرم مانتو بهت میومد عین مانکنها.

حتی نمیتونم اشک بریزم رزا اینقدررررررر امید داشتم و امیدم نا امید شد که خدا میدونه
وقتی خان زنگ زد فقط سکوت کردم اینقدر ناباورانه بود واسم اینقدررررر ناباورانه بود
دلم میخواد جیغ بکشم
ممنون اره دو بار بهم پیشنهاد مدل شدن دادن

یه عاشق به معشوق رسیده سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 09:00 tp://

الهی!به حق عظمتت قسمت میدهیم،سال 95 سال وصال همه عشقهای پاک و واقعی باشه،و در زیر سایه مرحمت خودت ازدواج های بدون پشیمانی نصیب این عزیزان بفرمایی. آمین یا رب
العالمین

ممنووووووووووووونم ازت
خوشبختی قسمت همه جوونا
آمیییییین

آبانه دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 20:05

پیچکی منم با خودتون ببرین آتیش بازی
انشالله 95 سال شما باشه
قربون دوما زحمتکشم برم

بیا قدمت سر چشم حتما میبریمت
ایشالله نفس شما و دوستان حقه ما به وصال میرسیم
فدا مدای آبانه گلی

رزا دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 17:33

فقط می تونم بگم شما خیلی خانم و در ضمن برای من الگو

این لطف و محبت شماس عزیزم
میبوسمتتتت ایشالله سالم و شاد باشی

نیکا دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 13:18

سلام پیچکی گل خوبی عزیزم انشالله همیشه بخوشی وسال خوبی برا شما و دوستان عزیز ازروم مندم پیچکی انشالله با دست پر سال 95 بیای پیشمون

هییییم نیکا خودت چیکار میکنی؟به کجا رسیدی؟
همچنین خودت عزیزم

اتشی برنگً اسمان دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 00:20 http://atashibrangaseman.blogsky.com

☺️☺️☺️☺️☺️

شاینا دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 00:20

پیچک امسال با همه سالهای زندگی من تفاوت داشت. امسال فکر من شروع به تغییرات شگرفی کرد. امسال تن به تغییراتی مهم دادم و البته تغییر رنجی جانکاه به همراه دارد. درست مثل این است که در قفسی آهنی باشی و مجبور باشی با کوبیدن خودت به میله های آهنی قفس را بشکنی یا بپذیری که همیشه در قفس بمانی. اما به لطف خدا تغییر اتفاق افتاد. خدا را شکر.
پیچک دایی من امسال به رحمت خدا رفت. درست شب قبل از مرگش من برای اولین بار شب شعر شرکت کردم. بعد برای دایی ام شیرینی خامه ای که رویش توت فرنگی بود خریدم و با قهوه خوردیم. دایی چند بار بهم گفته بود که چرا ازدواج نمی کنی. منم یه توضیحاتی بهش دادم و گفتم شرایط خیلی سخت شده. اما آخرین شب عمرش بهش گفتم دوست دارم ازدواج کنم و برای این کار برنامه دارم و تلاش می کنم. اون شب به یاد ماندنی شد. اون شب من برای بار دوم توی عمرم شعر گفتم البته نه شعر کامل در حد چند بیت. فردا صبح برای دایی و مادر خواندم . هر سه خوشحال بودیم و بعد از ظهر دایی رفت پیش خدا. بعد از اون من تا مدت ها به یاد اون شب از همون شیرینی خریدم.
اما مهمتر از همه اینکه دایی من سال 93 خوابی دید که به آینده من مربوط می شد. یکی از آدم های اطرافم که رویاهای درستی می دید دایی بود. خواب دایی خبر از اتفاقی می داد که قلب من را تا مرز سکته می لرزاند. رویا پازلی بود که قطعه به قطعه تعبیر شد و مانده تکه آخر این پازل سرنوشت و تقدیر که سخت ترین قسمت است. نمی دانم شاید بداء حاصل شود و شاید هم اتفاق بیافتد. بارها از ته قلب گریستم و حتی بیمار شدم. ترسیدم و لرزیدم . اما هرگز نتوانستم از خدا بخواهم تقدیر را عوض کند. با خودم گفتم خواست خدا این بود که من از این رویداد آینده مطلع شوم و خودم را آماده کنم. انشاء الله که بتوانم راضی باشم به رضایش . البته دانستن آینده نزدیک رنج عظیمی دارد اما خواست خدا بود که بدانم.
به هر حال امسال با همه خوبی ها و سختی هایش گذشت اما هرگز امسال را فراموش نمی کنم.

من داییم رو از پدرم بیشتر دوست داشتم گاهی یک نفر روحش خیلی به آدم نزدیکه شاید پدر و مادر و برادر و شوهر نباشه اما دایی باشه دوست باشه عمو باشه از دست دادن این فرد به نظرم خیلی سخته
یعنی اینقدر آینده ناراحت کننده هستش؟امیدوارم قطعه های پازل هرآنچه باشه مه به صلاحته
سال جدید برات خوشبختی ارزو میکنم

Negin یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 22:03

ارهههه خودمم حدس میزنم امسال میخورم حتما میگم دوست داشتم یا نه
انشااللههههه که بشی خوشگلترین عروووووس زمستووووون
پیچک شهر ما اومدی؟؟؟؟؟؟!!!!حس میکنم نزدیکیم

من تقریبا ایران رو گشتم اره
اومدممم

Negin یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 21:18

واااااای پیچـــــکــــ جونمممم میشه اردیبهشت خرداد خبر وصالتون بدی
اینکه پیچکی عرووووس شدههههه؟؟؟؟؟من تو سال جدید برات ارزو دارم پدر مهربون پیچکی مهربون تر بشه و با رضایت کامل دخترگلش عروس بشه
عکس رودخونه رو دیدم خیلی باصفا بود ما هم همچین جایی داریم ولی اخرین بار که رفتم خیلی کم اب بود کنارشم همش تمشکهههه
ما فقط ۱۳بدر چایی اتیشی درست میکنه چون معمولا جایی دور هم جمع نمیشیم تنهایی هم حال نمیده ولی هروقت میام بخورم میگن تموم شده حالا سال دیگه بخور بعد بابامم میگه نگین باور کن اصلا خوشمزه نیست من میدونم دوست نداریولی فکر کنم الکی میگهههه

اردیبهشت خرداد که نه اما توی زمستون ممکنه
راستش توکل بر خدا داریم تلاش میکنیم ی سری کار توی دستمونه
میدونم که همچین جایی رو دارین!!!
برعکس ما هر وقت حال کنیم بریم بیرون حتما حتما چایی آتیشی درست میکنیم
بابات راست نمیگه نگین خیلی خوشمزس خدایی طعمش خیلی متفاوتههههبرات روزای خوب میخوام

رزا1 یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 20:42

راستی رژ لبت خیلی دخترونه و نازه. من خیلی از رنگش خوشم اومد.

همشون کاپریس هستن عزیزم قیمتش رو نمیدونم

رزا1 یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 20:25

اول بگم وای پیچک همون شاله که گفتم خیلی فک منم بهت بیاد بالاخره با همون عکس گزاشتی توئ اینستا حالا باورت شد چه قدر بهت میادد. واقعا خیلی خوشگل شدی تو اون. لبخنداتم خیلی زیباست. من عاشقشونم.خخخ.هزارمین بار.
واسه اون مارک ماشین لباسشویی بهترین مارک رو خریدین ما بیشتر وسایل خونمون از اسپیلت و تلوزیون بگیر تا یخپال همشون ال جیه واقعا راضی هستیم.

پاراگراف اول پست رو اون خانوم 35 ساله واقعا زیبا ودوست داشتنی توصیف کردی.ایشالا بهترین سال زندگیت باشه و به ارزو ها و دلخوشیات که گفتی برسی.

امیدوارم منم هرچی بزرگ تر بشم بتونم احساساتمو کنترل کنم و مث تو منطقی بشم.هر چند من 30 سالمم بشه بازم همین دختر احساسلتی تو من موج میزنه ولی گذر عمر درست میکنه اتفاقی ادمو.
اگه منظورت از ارزوی تحقق پیوسته عروسیتونه من سال تحویل یادتم امیذوارم اردیبهشت یا خرداد خبرشو بدی و عقد کنی.
توی دعای سر سال تحویلت یادم بااش واسه ازمونم دعام کنی.

اره اتفاقا میدونستم الان نفر اول شما متوجه میشییی
عزیزمممم خان هم میگه بخند ببینممم روحم تازه شه
راستش دنبال ی سری موفقیت ها هستیم تو دستمونه باید به ثمر بشینه به ثمر بشینه واستون بیشتر توضیح میدممممم
قطعا اینطوریه ادم حتی نسبت به چند ماه گذشتش هم ممکنه خیلی تغییرات داشته باشه
ارزوی من برای خدا در حد بال زدن ی پروانه س پس شکی نیست اگه بخواد میشههه
قطعا دعاتون میکنم بوس بوسی

نرگس یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 19:13 http://azargan.blogsky.com

سلام گلم خداروشکر که پیش هم بودید وخوش گذروندین ایشالا امسال سال وصال شما دوتا مرغ عشق باشه ارزوم برات بهترین روزهای خوبه درکنار عشقت ایشالا سال خوبی رو سرشار از خوشی آغاز کنید مراقب خودت باش بوس بوس

سلاااااام نرگس خیلی روز خوبی بود
اما غصه اینو دارم که فک نمیکنم تا بعد عید بتونم ببینمش مگر اتفاقی بیفته ی اتفاق خوب
واست ی دنیا ارامش و اسایش و سلامتی میخواااااام بوس بوسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.