در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

سفر

  خب اینستا خیلی هم چیز خوبی نیست اینقدرررر آدم رو درگیر میکنه که از نوشتن جزییات آدم عقب میمونه...

جمعه که حرکت کردیم به سمت تهران ماشین رو نیاز داریم پدرم هم نمیتونه طولانی رانندگی کنه پس هر دو طرف من نشستم...

سعی کردم خریدهامو انجام بدم...اما کنار اینها امام زاده صالح عشقی بود واسه خودش تا رسیدم داخل اشکم همینطوری سرازیر میشد!همتون رو با عنوان وبلاگی ها دعا کردم چون من خیلی کامنت دارم که مارو دعا میکنید و من جز اینکه واستون دعا کنم کاری واسه جبران ندارم!!!کلی هم نذر کردم من نذر های پولی کمتر میکنم بیشتر نذر میکنم مثلا یک ماه به همه بیمار ها لبخند بزنم براشون توضیح بدم پروسه عمل چطوریه و استرسش رو کاهش بدم بیشتر تلاشم اینه اینطوری نذر کنم...

توی تجریش خب خیلی گشت زدیم ی جا هم که میوه های غیر فصلی داشت ی خانوم با ی آقا بودن که خانومه باردار بود و هی به شوهرش میگفت دیگه انگورم میخوام دیگه فلان چیزم میخوام من هم عشق میکردیم و خودم و خان رو تصور میکردم....ناهار خونه دوستمون دعوت بودیم ناهار رو خوردیم و بعدش با دوستم رفتیم دربند پیاده روی کردیم و اون هم از عشق یازده سالش میگفت که هنوز نشده بهم برسن و شاید دو سه ماه دیگه امکان پذیر شه...انتخابش رو قبول نداشتم چون خیلی کووکورانه ی سری کمبود هارو پدیرفته بود اما خودش بهتر میدونه ...کمبودمنظورم پولی نیست بیشتر منظورم داشتن یک خانواده نرماله!

خلاصه رفتیم قلیون کشیدیم و بعدش موقع برگشت دوستم حالش بد شد دوستای عزیزم افراطی رژیم نگیرین اینکه ناگهانی میاید هیچی نمیخورید باعث ضعف شدید میشه ...خلاصه سریع از تاکسی پیاده شدیم و تا حالش رو جا بیاریم طول کشید...بعدش هم رفتم تندیس و خرید کردم چنتا انگشتر هم خریدم خیلی دوسشون دارم و هی میپوشمشون!اتفاقا ی جا هم خرید کردیم که کرد بود و کلی بهم تخفیف داد و گیر داده بود امشب با خانواده بیاین خونمون...

روز آخر دوباره بابام رو دکتر بردیم و دکترش تقریبا راضی بود خب قبلا هم گفتم پدرم سرطان پروستات داشت که جراحی کرد و خب ی سری مشکلات به تبعش براش پیش اومده و مداوم هم تحت درمانه اما شکر خدا اوضاع عمومیش خوبه...خلاصه تا بخوایم از تهران در بیایم دو ساعتی طول کشید ساعت نه و نیم شد دیگه که بابا گفت خسته شدم و تو رانندگی کن تا خود شهر مقصد بارون به شدت میبارید توی ی قسمت مه شدید و غلیظی که اصلا تجربه نکرده بودم دامن گیرمون شد ی تیکه کلا انگار ی چادر سیاه روی شیشه ماشین انداختن بابام همش میگفت میزان رو گارد ریل بذار و برو که دیگه گارد ریل هم معلوم نبود و وسط مسیر جاده رو گم کردم و شانس اوردم زود متوجه شدم کم مونده بود مامان بابارو بندازم توی دره که بابا کمک کرد و برگشتیم توی لاین خودمون...

تا برسیم بارون امون نمیداد من خودمم سرعتم زیاد بود اما ی ماشین راحت با سرعت دویستا ازم سبقت گرفت و محو شد چند دقیقه بعد که رسیدیم منحرف شده بود اما خودش سالم بود اینه که میگن امنیت ماشین ها خارجی خیلی زیاده با اون سرعت نمیدونم چطو سالم موند یعنی هیچ خراشی هم نداشت...خلاصه دیدیم سالمه و ما هم پیاده نشدیم 

جمعه صبح با خان قرار گذاشتیم وقتی بهش رسیدم نمیدونستم چطو ذوق هیجان و دلتنگیم رو ابراز کنمممم...خریدامو بردم که بهش نشون بدم ی کت زرشکی ملایم و شلوار جین پوشیده بودم و خان هی میگفت مثثثث همیشههه هم خوشگل هم خوشتیپ...

اول کلی گشت زدیم بعد میخواستیم بریم مجموعه که چون خارج شهره توی مسیر جاش گذاشتیم بعد دوربرگردون خیلی دور بود دور زدیم و خان گفت دوباره تا ابتدای جاده باید بریم دیگه دور برگردون نیست که پشیمون شدیممممم!

خلاصه ناهار رو پیتزا خوردیم تا من بخوام اسلایس دوم رو بردارم خان تقریبا پنج اسلایس خورده بود...تقریبا دوباره گشت زدیم و حدود ساعت پنج رفتیم که رای بدیم خیلی خلوت بود اونجا ی دختر خانوم بود که نمیدونم ناظر بود یا هرچی اینقدرررررر اینقدرررررررر خان رو نگاه میکرد که من متوجه شدم دیگه بعد برگشتم دیدم خان سرش رو انداخته پایین هیچی نگفتم دیگه...خلاصه رفتیم نشستیم و لیست رو نگاه کردیم...من و خان به منتخب های بابام رای دادیم...البته خونواده خودش خلاف ما رای دادن که شب خواهر شوهر خیاط باشی گفت به کیا رای دادین و اینا منم گفتم شما هروس اینطوری دارین چطو اونطوری رای دادین باشه باشههههه....بعد خواهر شوهر خیاط باشییییی میگفت عروس قبل از این حرفا اومده اینا ی سری چیزای فرمالیته هستش و دفعه بعدی هرکی که عروس بگه رای میدیم...

خلاصه کلی خوشحال و مسرور از خوزه بیرون اومدیم و از انگشت هامون واستون عکس گذاشتیم...

بعدشم به سمت خونه هامون روانه شدیم 

لباس شویی مامان خان اینا خراب شده یعنی کار میکنه اما قدیمی شده من و خان قراره به مامانش عیدی لباسشویی و ی قواره پارچه پیرهنی شیک هدیه بدیم حالا دفعه بعدی برگرده حتما میخریمش دیگه!!!شنبه هم در حال تحقیق بودیم تصمیم این شد ال جی هفت کیلویی بدون تسمه بخریم البته خان میگه این پول ها سهم تو هستش اگه راضی نباشی من کاری نمیکنم ولی خب مادرش قطعا مادرشه و من چند ساله که با خان هستم ولی اون خیلی ساله که داره زحمتش رو میکشه حتی با این چیزای کوچیک هم دلش رو شاد کنه به نظرم محبت نیست بلکه وظیفس...چون مادرش خیلی خانومه خیلی خیلی خیلی زیاد...

خان ظهر که شد گفت بریم واست عیدی بخریم خلاصه هی طلا فروشی رفتیم و قصدمون فقط خرید دستبند بود که اندازم نبود و شرحش رو در یکی از پست های اینستا نوشتم در نهایت قرار شد بریم مهره ای بخریم اون مغازه خب خیلی داشت اما من دوس نداشتم خان گفت میشه واسمون درست کنید که فروشنده گفت بله مهره اورد و روی دستم گذاشتم و سفارش دادیم...کلا سلیقه خان بود...من دخالتی نکردم....

ناهار حلیم بادمجون درست کرده بودم رفتیم ی جایی و زدیم بر بدن خیلی خوشمزه بود...

این هفته باید برم واسه خان ی فیس واش و ی کرم مرطوب کننده بخرم خودش اصلا وقت نداره یعنی شش صبح بلند میشه و تا یازده شب کار میکنه بی وقفه یک روزم در هفته میاد پیش من که باهم باشیم اما عاشق انرژیشم ساعت یازده شب زنگ میزنه سلاااااااااام پیچککککککک خانووووووووووم نخوابیدی که شیطون؟میگم خسته نباشی میگه این کارا واسه راضی کردن بابای شماس رضایت بده خسته نیستیم نتیجه بده خسته نیستیم توی دلم براش هزار هزار هزار هزار دعای خیر میفرستم 

عشق زیباترین اتفاق زندگیمه...

نظرات 17 + ارسال نظر
نیکا پنج‌شنبه 13 اسفند 1394 ساعت 17:29

پیچکی مرسی همه عکسارو دیدم از کنار صفحه

خواهش میکنم قبلا هم گفتم کنار صفحه کلیک کنید

نیکا پنج‌شنبه 13 اسفند 1394 ساعت 16:56

سلاااام پیچکی ههههههه ی کوچولو حسودی کردی ک کسی نباید خانو نگا کنه
افرین خااااانم ک هوا مادر شوهرتم داری
مبارک باشه گلم من ک اینستا ندااارم

خخخخ نه حسودی نبود نظر داشت
اره خب خیلی خانومه واقعا
کنار صفحه کلیک کن

طلوع چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 17:05 http://tolusobh.blogsky.com

به به,خوش بحالت بوده آبانه رو دیدیااااااا!!!
عزیز دلم خدا رحم کرده,چه ریسکی کردی که تو اون شرایط رانندگی کردی!!!

از ته دل میخوام که هر روزت با جناب خان,پر از عشق باشه.امیدوارم سال پیش رو,سال تو باشه عزیزکم.
در ضمن,با اجازتون من اینستاتون رو سرک میکشم,اما از ترس اینکه کسی وبلاگ و دوستای وبلاگیمو پیدا نکنه,لایک نمیکنم

هه هه اره خوب بود
کلا تو شرایط بد خیلی رانندگی کردم منتهی اون شب هیحی معلوم نبود
ایشالله ایشالله
هیچ ایرادی نداره فداااات

M.M چهارشنبه 12 اسفند 1394 ساعت 07:49

سلام گل خانوم.خواننده تقریبا خاموشم.هربارمیام وبت کلی ذوق میکنم از همه خوبی خان.میخاسم بگم اگه میخای لباس شویی بگیری هیچی از دوو بهتر نیس.ماالان پنج ساله داریم خیلی عالیه خیلی زیاد.کلا تو لوازم خانگی دوو حرف اولو میزنه.

سلام خاموش خانوم
چند جا رفتیم هنوز به نتیجه نرسیدیم
ما سامسونگ داریم و من به شخصه راضی نیستم

رزا سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 19:20

جشنو رفتم کم نیاوردم.خخخخ. .ولی همش نشسته بودم یه گوشه .حواسم به پام بود. ولی خوش گذشت بهم. کلی روحیه عوض کردمم.راستش پیچک چشمم زده بودن که اون اتفاق قبلش افتاد. ما کلا خانوادگی تو چشمیم تو فامیل.خخخ. صدقه باید ببندیم به خودمون.خخ.

وای اینقدر دوس دارم فضای روستا ارامشش چه قدر با صفاست.خیلی خوش میگذره. هر چی از شلوغی ادم دور تر باشه و بره یه محیط با صفا مث اونجا بیشتر خوش میگذره خستگی هم در میره.ایشالا بهتون خوش بگذره.
چشمممم ایشالا اگه قسمتمون شد و رفتیم حرم حتما حتما واسه دوستای وبلاگیم علی الخصوص پیچکی گلم دعا میکنم که هر چه زودتر لباس عروسی به تن کنه ایشالا.

پس از جشن نگذشتی...اره چشم زدن تاثیر داره من اعتقاد دارممممم
روستا خیلی خوبههههههه اره ارامش داره منتهی یک شری از روستاها هم دیگه ارامششون رفته و خیلی تکنولوژی درشون نفوذ کرده
ممنون از محبتتتتتت

رزا سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 17:05

سلاممممم پیچکی جونم اول از همه مه یه عذر خواهی باید بکنم بابت دیر سر زدنم .واقعا دلمممم برات تنگ شده بود. راستش یه اتفلقی برام افتاد دو روز درگیرش بودم داشتم واسه یه جشنی حاضر میشدم رفتم حموم یهو تو حموم به طرز وحشتناکی سر خوردم طوری جیغ زدم که مامانم پرید سمت حموم خیلی بد بود اصن فک کردم نمیتونم پا شم.خخخخ. کلا پام کبود و زخمی شده و دوروز اول کلی ورم داشت پشت و کمرمم کوفته اس ولی بازم خداروشکر که اتفاق بدتری نیفتاد و الان تقریبا خوبم یعنی پام تاندولش کشیده نشد مث پارسال. خدایا شکر.

مرسی بابت دعاهات نازنینم. همه ی خریدات مبارکت یاشه خوشحالم که بهت خوش گذشته. پس با خانواده رفتین سفر؟ من فک کردم خودت تنهایی میری. تو اینستا فهمیدم کافه ابانه خانوم خوشگلممم رفتی . خوشبحالت.خخخ. منم موخاممم برممم. همیشه به سفر و شادی دوستمم. برا عیدم برنامه سفر دارین؟ ما که همیشه عید ها تهرانیم هواش عالی میشه. شایدم چند رو ز مشهد ایشالا دلم واسه حرم پر کشیده.
بووووس.

سلام نه بابا چه حرفیه
چرا اینطوری شد آخه چقد بد...دیگه جشن نرفتی یعنی؟؟؟
آره خب چون میخواستم پدرم رو ببرم دکتر توانایی رانندگی طولانی نداره ماهم ماشین رو میخوایم
اره رفتم کم موندم اما خوب بود
عید ما میریم سمت روستای پدریمون اونجا هنوز عموم به سبک سنتی زندگی میکنه قرار بود بریم کربلا فعلا کنسلهههه
مشهد رفتی مارو دعا کن عزیزم حتماااا

آنی به شبنم سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 09:20 http://annie.blogfa.com

مرسی شبنم عزیزمممم
کلی ذوق کردم دیدم کامنتت رو
بووووووووس

❤️❤️❤️

سایه سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 08:44

سلام خوبی؟؟ همیشه به خوشی
یه سوال دارم
من خواننده تازه وبت هستم و زیاد در جریان نیستم
علت اصلی مخالفت پدرت با ازدواج شما چیه؟؟؟
پدرت میدونه شما با خان بیرون ، خرید ، تفریح و... میرین اگه آره با این همه بازم مخالفه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببینید من نمیخوام رفتار یا کارهای شما رو قضاوت بکنم فقط برام سواله که چرا پدرتون با اینکه می دونه شما همدیگرو دوست دارین و باهم هستین بازم مخالفه ازدواجتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام خب میگه پدرش فرهنگیه...برای ما کمه باید ی خونواده ی سرشناس باشن تو جامعه بعدشم که مثلا خیلی پولدار باشه دکتری باشه هیئت علمی باشه از این جور چیزااا
نمیدونه که با هم بیرون میریم

شبنم دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 21:31

اره پیچکی تو اونیکی وبلاگت زیاد مینوشتی فکر کنم اخرین باری که ازش نوشتی یه مسابقه ای داشت خخخخ

آهااااا اره راست میگی
به شیطنت های ناتمومش مشغولههه
شما ادرس وبلاگ داری عزیزم؟؟؟شبنم ها خیلی زیاد شد
اگه ادرستون رو بذارید ممنون میشم

مادر دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 12:23

اخی پیچکی عزیزم پس کرد هستین شما اره؟ منم از سمت مادرم کردم ولی الان دیگ انور کسی رو نداریم
مبارکه خریدات انشاله همیشه روزاتون پر از شادی و عشق باشه

سلاممممم خانووووم
تشریف بیارید در خدمت باشیمممم
ممنون عزیزمممم

شبنم به انیسا :) دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 08:34

راستی از طریق تو با وبلاگ انی اشنا شدم خاطراتشو خوندم اما نمیتونم تو وبلاگش نظر بدم اون کده برام باز نمیشه انی از همینجا میگم میخونمت ایشالا تو هم مثه پیچکی همیشه همینطوری حس و حالتون خوب باشه و به عشقاتون برسید

انیسا واسه شماس عزیزممممم
ایشالله عزیزمممممم

شبنم دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 08:31

سلام پیچکی
خوبی
خیلی خوشحالم که جنس نوشته هات با قبل فرق کرده فکر کنم از برکت وجود خان باشه که شادی رو اورده به زندگیت
عکسای اینستاتم دیدم خریدات مبارک باشه عزیزم به دل خوش بپوشی زور جوانن خخخخ
راستی از داداشت چه خبر اصلا حضوری نداره تو نوشته هات دلمون تنگ شده براش
چقد خوبه پولاشو حق تو میدونه مرد به این میگن هززااااااااااااااااااااااار ماشالله بهش
راستی پیچک از پدرت پول میگیری یا فقط تو خان کار میکنین

سلام عزیزممممممم
کلا عشق خوبه به شرط واقعی بودن ما هم مشکل رسیدن داریم اما دلمون رو شاد نگه میداریم شکر خدااااا دو تا ادم سالم هستیم محتاج کسی نیستیم
مگه قبلا راجع به داداشم مینوشتم ؟
اره از بابامم پول میگیرم یعنی خودش میریزه رو کارتمون ولی خان هم هر موقع هرچییییی دلم بخواد میخره تا حالا نبوده چیزی از ذهنم بگذره نخره

آیدا دوشنبه 10 اسفند 1394 ساعت 08:22 http://aiiidddaaa.blogfa.com/

عزیزممممممممممم مبارکه خریدات گل دختر
کار خوبی میکنین برا مادرشوهر عیدی میگیرین
چه نذرای جالبی داری پیچک

میسیییی
مادر شوهریییی خیلی عزیزهههههههههه
اره حتما نباید پولی باشه حتما

نرگس یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 23:51 http://azargan.blogsky.com

ای جونم این فرشته های عاشق ،چقدر خوب که اوندی تهران خیلی دلم می خواست ببینمت ایشالا که همه خریدهات مبارکت باشه وبا دل خوش استفاده کنی وهمیشه در کنار عشقت خوش باشی .می بوسمت وبرات بهترین هارو ارزو می کنم .راستی ممنون از دعا تو امامزاده صالح

فدات شم عزیزممممم
خوب بود تهران خوید کردم خدا رو شکر
منم دلم میخواد همتون رو ببینمممممم اما نمیشه یعنی دیگه مزه وبلاگ نویسی از بین میره به نظرممم

آنی یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 21:51 http://www.annie.blogfa.com

وای پیچک عزیزم
واقعا عشق بهترین اتفاق زندگی هر کسی میتونه باشه..
انشاالله همیشه عشق توی زندگیتون جریان داشته باشه با همه انرژیییییییییییی

وای دربند!
پاتوق من و فرهاد

پاتوق شما که همه جا هست
راستی اون روز کوروش بودم گفتم آنی الان اینجاست در حال ماچ و بوسه
فدات شم عشقمممممم بوس بوسی

Negin یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 18:11

ووااااای پیچــــــــــــکــــ
واقعاااااا عشق زیباترین اتفاق زندگی...اینکه دلت بهش گرم باشه...اینکه به خاطرت شب و روز تلاش کنه که راضی باشی خیلی خیلی حس خوبی داره

سلااااام نگین چطوری تووو؟؟اوضاع امتحانا خوب بود ترم گذشته؟
واقعا این روزا من خوشبختی زیادی رو حس میکنم در عوضش که واقعا الان دوره نا امیدیه من از زندگیم خیلی راضی هستم

اتشی برنگ اسمان یکشنبه 9 اسفند 1394 ساعت 17:49

شما دوتا خیلی خوبید هاااا خیلی
راستی پیچک من لباسشویی دوو هشت کیلویی دارم راضی هستم

فدای تو برم منننننننن
به اینم فک میکنیم ممنون از توجهت
باید ببینیمش
ی چیزی واسم جالب بود خان گفت همه وسایلا که شبیه هم هستن کنار کیفیت شما زنا چطو میگید مثلا اون یکی لباس شویی چه چیز خاصی هست که شمارو جذب میکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.