در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

بعد از عمری ساعت ده بیدار شدم حتما خان هم تا عصر میخوابه دیروز باهم بودیم از صبح دنبال کاراش بود منم گاهی قهر میکردم که به منم توجه کن کنار اینکه هی توی شهر چرخ میخوردیم مدامم با تلفن صحبت میکرد و کارهای اداره و غیر اداره رو ردیف میکرد بعدشم چنتا مغازه رفتیم که باز داشت بیرون مغازه مکالمه میکرد خلاصه رفتم ی نگاه خفن بهش کردم که گفت فقط یک دقیقههههههههه چشم...ی پالتو هم خودش انتخاب کرد و خودشم عاشقش شد و بعدشم مدام گفت اینو بخر خیلی بهت میاد که دیگه نخریدمش ی دکمش کش میومد سایز سی و  هشت هم نداشت...خان دفعه قبل ی بوت هایی رو از شهر ماموریت واسم اورد دیروز توی تی تی 160  تومن بود و خان واسه من 65 تومن خریده بود...بعدشم که رفتیم پاتوق همیشگی و ناهار خیلی چسبید منم همش داشتم از کسالت بابا واسه خان میگفتم و در نهایت اشکم سرازیر شد و خان همش اطمینان میداد که درست میشه اگه هم میگن اونور بهتر عملش میکنن بفرستین اونور ی سری بحث ها هم سر جریان ما تو خونشون اتفاق افتاده بود که خان قهر کرده بود و مادرش زنگ زد و اینقدر اشک ریخت و گفت بیا ببینمت...باباش فقط میگه بریم خواستگاری منم هرچقدرررررررررر واسش توضیح میدم که نمیشه تا شرایط مطلوب نشه نمیشه و فک کنم مدام به خان میگه تو از اول انتخابت اشتباه بوده و اگه از روز اول دنبال ی دختری میرفتی که اونم تورو بخوااااااد الان بچه ت قد فلانی بود این وسط وقتی به من زنگ زدن من هم گفتم رابطمونو تموم کردم و تماممممممممم...خان هم قهر کرد و گفت دیگه خونه نمیاد حالا هی اونا زنگ میزدن که بیا اگه چیزی کم و کسری هم داری ما جبرانش میکنیم بعد میریم خواستگاریش(دقت کنید هرچقدر میگم الان شرایط خواستگاری نیست باز میخوان بیان)که خان میگه برام دیگه مهم نیست پیچک که نباااااشه ی جزیره هم بخرم برام بی ارزشه(این ی تیکه رو فیلم بازی کردیم)چون خیلی خیلی بهموون گیر میدن که دیگه مادرش فک کرد این دیگه رفته که رفته و قرار نیست برگرده که وقتی دیروز زنگ زد و اونطوری گریه میکرد من دیگه فرستادمش و گفتم به مادرت بگو امشب اونجام دیگه هم نمیدونم دیشب چه اتفاقی افتاده بینشون و خان هم جمعه ها تا عصر میخوابه...

پدر خان تموم سرمایه مارو ازمون گرفت و گفت طبقه دوم از این خونه رو میسازم و میدم به شما و طبقه های بعدی هم واسه بقیه اون موقع واسه خرید خونه نیمه کاره پول میخواست من خودم گفتم به بابات پول بده تو کمک نکنی کی کمک کنه که البته دومادشونم کلی پول داد بهش خلاصه نه خونه ساخت نه بعد شش ماه پولمون رو پس داد همه بحث ها از این ماجرا شروع شد....حالا هم خان ازش خیلی شاکیه...خواهرا و مامانش عالی و خانومن اما باباش خیلی انسان بیر منتظره ایه دیگه نمیدونم دیشب چی شد و چی  گذشت...


نظرات 14 + ارسال نظر
آذرمیدخت شنبه 14 آذر 1394 ساعت 04:14 http://azarmedokht.blogsky.com

سلام پیچک جون. قسمت بود امشب بیخابی بزنه به سرم بیام پیدات کنم بخونمت. دلم برات تنگ شده بود.

سلام گل پسرت چطوره؟؟؟
دل منم واست خیلی خیلی تنگ شده

شاهی جمعه 13 آذر 1394 ساعت 20:45

دلم نمیخوادازدواج کنم پیچک...دلم میخواد این باره سنگینه شیش ساله ازدوشم برداشته بش
میترسم یوخ خرابکاری بش و خونوادم همه چیو بفهمن
میترسم اذیتمون کنن
میدونی شیش ساله وقتی شماره یکی ازاعضای خونمون میفته روگوشیم یایهومیگن یکم باهم صحبت کنیم طاق دلم میریزه میگم لابد فهمین
پیچک من ازاینهمه پنهانکاری خسته شدم
دلم میخوادبارم سبک بشه وگرنه مگه 25سال سن چیه که بخوام ازدواج کنم
سنتی رو سره این نگفتم که دلم بخوادازدواج کنم سره سهولت و راضی بودنهردوخونواده و گاها تحت فشارگذاشتن واس انجام ازدواج گفتم

خب بفهمن چی میشه مگه؟خونوادت از خونواده من هرگز تعصبی تر و سخت گیر تر و مذهبی تر نیستن
فوقش یکی بکشن تو گوشت
نترس شاهی جان خستگیت رو میفهمم کاملا صبور باش دختر فکر کن اصلا طرف مقابلی نیست اونطوری زندگی کن تفریح کن عزیزم

شاهی جمعه 13 آذر 1394 ساعت 18:25

پیچک میبینی....چشم داریم میزنیم سال95هم رسید
یروزی یادته گفتی سال95...منم گفتم انشاله ماهم اونموقعیم
اشکام میان....چشم بزنیم عیده و هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده
منم مث توخسته ام
خسته ام از درجازدن
همش باخودم میگم اخه اونقدرا هم ارزش داره؟!
تایه خطامیره میگم بیا همه مث همن...بیخودی خودتو مچل کردی
هرکی سنتی ازدواج میکنه میگم ایناهم همدیگرو دوس دارن توفقط خودتوگذاشتی سره کار
میدونی پیچک دلم خیلیییی گرفتس....انقدکه حتی به عشقی که شیش ساله دارم باهاش نفس میکشم شک کردم شککک کردم

راست میگی اون هایی که سنتی ازدواج میکنن هم همدیگرو دوس دارن اما خب من الان اونقدرررررر ابدیده شدم که برم سر خونه خودم جایی واسه اشتباه ندارم من هیچ پشیمون نیستم توی تموم زندگی های سنتی هم پر از مشکل و بدبختیه پر از بحث جدل و مشکلات و بی پولی و درک نکردن حرف مادر شوهر و غیره و ذالک اما اگر اگر اگر عشق باشه از کنار خیلی چیز ها ساده تر میشه گذشت درک هم قطعا بیشتره
زندگیها امروز خیلی سخت شدن قدیما همه سنتی ازدواج میکردن واقعا هم نتیجه داشت زن و مرد جزئی از هم بودن الان سخت شده این فقط نظر منه که عشق نباشه زندگی پیش نمیره بدترم هست
اعداد و ارقام مهم نیستن دو سال چهار سال زودتر بچه بیاری چی میشه مثلا مدال طلا بابت زاییدن به ادم میدن ؟به جای بیست پنج سالیگی سی سالگی سر زندگیت بری چی میشه اونایی که ١٥ سالگی ازدواج کردن کجای دنیا رو گرفتن که تو اگه سی سالگی ازدواج کنی نمیتونی به اونا برسی
بذار وقت ازدواج که بشه میری سرخونهزندگیت راحت بگیر بذار ملو و راحت بگذره

انشالله که همه چی زودی درست میشه عزیزم
اجی امیدت به خدا باشه گلم

ممنون از محبتت

شاینا یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 00:05

پیچک جان دوست ندارم نه تو نه کس دیگری در این شرایط سخت باشد. از خدای مهربان می خوام که خودش تو رو حفظ کنه و کمکت کنه.
کاش می توانستی یه مدت مرخصی بگیری پیچک جان.

sare kar vasam behtare azizam

شاینا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 23:54

سلام پیچک گل. پیچک می دانی من خیلی آرزوها داشتم که یکی اش ازدواج بود. از هفده سالگی می خواستم ازدواج کنم اما هرگز نشد تا الان که بیست و هشت سال دارم. پیچک خیلی به من سخت گذشت. یه بار توی صفحه حوادث خواندم که یه پسر خلافکار پلیسی را کشته است. بعدش رفته خانه نامزدش و با هم فراری شده اند. پسره بالاخره رفت تسلیم شد. پیچک دلم شکست. یادمه اون شب لباس مشکی تنم بود. نصفه جلوی پدرم نشستم و گفتم پدر ببین حتی یه آدمکش کسی را دارد که آن کس برایش هر کاری میکند و پای همه چیزش می ایستد. پدر چرا هیچ مردی دوستم ندارد.
این فقط یه تکه کوچکش بود پیچک. اما امشب همه چیز عوض شد. توضیحش سخته اما فهمیدم که اگر ازدواج کرده بودم اتفاقی برایم می افتاد که وجودم را خاکستر می کرد. پیچک من هنوز هم سختی می کشم و دلم همسر می خواهد. اما با این همه دلم روشنه که اگر مجبور شدم تا حالا صبر کنم بیهوده نبوده.

راستش نمیدونم چرا از اون سن کم دلت میخواسته ازدواج کنی اما هرفردی تو زندگی سختیهای خاص خودش رو داره کسی هم بی مشکل نیست همه همیننننن همه ما ایرانیها همین هستیم ی مشکلی داریم

عارفه شنبه 7 آذر 1394 ساعت 23:14

سلام
روزای سختیه.حق داری
بازم توکل کن.بسپر به خدا
از خدا میخوام بحق روزای عزیزی که در پیشه
آرامش بده بهت
انقد غصه نخور خانووم:-(
نذا غصه از پا درت بیاره

باید بگذره دارم میگذرونمش

شیشه شنبه 7 آذر 1394 ساعت 18:09 http://shishe30.mihanblog.com

همینه دوست من
این راه سخته
خودتم انتخابش کردی
حق نداری کم بیاری
تو الان مسئول تمام احساسات خان هستی
چه بخوای چه نخوای آش کشک خالته بخوری پاته نخوری پاته
حق پا پس کشیدن نداری
راه زیادی اومدید
کمش مونده
پس صبور باش
ب دلتم بد راه نده

نمیدونم والا
دلم میخواد امشب باهاش حرف بزنم

مینا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 13:03

ای وای پیچک..کیفت..
بیا بگو پیداشده..باشه پیچک؟
پیچک برات دعا میکنم پیداشه و زود پدرتو عمل کنی..پدرت ب گردن ماها هم حق داره..جور میشه پولش پیچک..الهی خدا دزدرو هدایت کنه و وجدانش ب درد بیاد و بیاد پولتو بده..امیدوارم خدا ازش نا امید نشده باشه و کمکش کنه ک انسان بشه..
کجا کیفتو زد؟

نه اشتباه متوجه شدی گفتم مثل یهمچین ادمی غم دارم

ملیح شنبه 7 آذر 1394 ساعت 12:51

عزیزدلمممم امیدوارم هرچه زودتر از این حالت بلاتکلیفی بیاین بیرون و غم دلتون محو بشه
از ما به جز دعا کاری برنمیاد

محبت داری ملیح

شیشه شنبه 7 آذر 1394 ساعت 11:56 http://shishe30.mihanblog.com

عزیزم پیچک جان
تو زندگی همه دقایق و روزای سخت هست
انقد این مشکلاتو سختیا رو برای خودتون عذاب آورتر از اونچه که هستن نکن. مردا زودتر از زن ها خسته میشن و کم میارن.
بار مسئولیتی احساسی تو ده برابر خان هستش.باید اون رو هم شارژ نگه داری.
شما از نظر من زن و شوهرید جی اف و بی اف نیستید ک تا تقی ب توقی بخوره سکوت و ژست افسردگی بگیرید.
باید جنگید و استوار بود.
کم نیار

اره لحظات سخت هست ولی واقعا کم اوردم من پیچک کم اوردم هر مشکلی رو درست میکنم ی چیز دیگه درست میشه تا کی دیگه شیشه?

مادر شنبه 7 آذر 1394 ساعت 09:04

اوه پس از هر دو طرف پدراتون یه جورایی براتون مشکل ایجاد میکنن طفلی شما دو تا
انشاله جواب صبوریتون رو بگیرید مادر

از هر طرف یکی دلش میخواد قلب ما فشرده شه

آیدا شنبه 7 آذر 1394 ساعت 08:18 http://Aiiidddaaa.blogfa.com

عزیزم حال ِبابات خوب میشه غصه نخور
بعدم شما به همین زودیااااا ازدواج میکنین
من که مطمئنم

توکل بر خدا هرچی خیره

نیکا جمعه 6 آذر 1394 ساعت 12:48

فدای تو عزیزم
اما مننم پرچم میخوام

حالا پرچم از کجا واست جور کنم اخه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.