در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

بدون عنوان

ی جمله ای هست که میگه من خوبم اما تو باور نکن حالا کار ما از این حرفها گذشته وقتی به خان میگم سلام خوبی?میگه نه خوب نیستم این روزا خیلی با خودش درگیره من همیشه تکلیفم با خودم مشخصه سعی میکنم اگر بیشترین مشکل رو هم دارم حالم رو خوب کنم اما خان اینطوری نیست بی نهایت فکر میکنه و این فکر بیش از حدش عکس العمل رو ازش میگیره!تصمیم گرفتم آزادش بذارم و اجازه بدم فکر کنه حتی دلم میخواد بگم این هفته پیشم نیا و بشین با خودت فکراتو بکن...خانوادش فکر میکنن من خان رو انحصارا واسه خودم بردم آخه دیشب خواهرش با من تماس گرفت من هم گفتم که من با خان رابطم رو تموم کردم اون هم شک زده شد و تا ساعت دوازده شب واسم حرف زد که این مسیر شما پر پیچ خمه تو نباید تنهاش بذاری و گفت تو واقعا میتونی با یکی دیگه فکر کنی?من سکوت کرده بودم و اخه من با خان رابطم رو تموم نکرده بودم اما میخوام خودش تصمیم بگیره من قصد ندارم از خانوادش دورش کنم اما خانوادش راضین که پیش اونا نره اما حتما با من باشه بعدش هم گفت تو اگه ولش کنی دیگه زندگی واسش نمیمونه پودر میشه من هم گفتم مگه زندگی من سالم میمونه?خلاصه که من رو آروم کرد و گفت که باید باهام حرف بزنه...

دوست دارم واسش ی هدیه خوشحال کننده بدم یا ی کاری کنم که از این حال و هوا خارج شه...

میبوسمتون ممنون از پیغام ها و راهنمایی ها خیلی دوستتون دارم 

نظرات 21 + ارسال نظر
ملیح شنبه 7 آذر 1394 ساعت 12:50

کامنت من نیست چرا

الان پیداش میکنم جوجو

آبانه پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 14:20

دومادمو اذیت نکن
تنهاش نذار

چشم

ملیح پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 08:39

سلام پیچکی جونم
من تو شرایط تو نیستم و نمیتونم نسخه ای بپیچم فقط اگه خودمو بذارم جای تو فکر میکنم مجبور بودم صبر کنم و اجازه بدم زمان حلش کنه . به نظر منم درست نیست تو روی پدرت وایسی . امیدوارم خود خدا برای وصالتون پادرمیونی کنه و این قائله رو ختم به خیر کنه عزیزم . با وجود خدا هیچ غیر ممکنی وجود نداره . منتظرم تو وبلاگت خبرای خوب رو برامون بنویسی عزیزکم
به خدای مهربون میسپارمتون :*

ملیح زندگی خیلی سخت شده حالا اطرافیانم هی بدترش میکنن هی به ما فشار میارن

شاینا چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 18:43

چون پدرت را دوست داری و اینطور دلت براش می لرزه دعا میکنم خدا هر چی می خوای بهت بده. پیچک من همیشه می گم محبت به پدر برکت زندگی است. انشاءالله حال پدرت هم بهتر بشه.

هرچقدر بهم بدی کرده باشه حداقلش اینه جانبازه و نباید دلش رو شکوند من خیلی فکر کردم خیلییییییی نتیجش اینه که فعلا بابام اولویتمه به بابای خان گفتم استرس واسه پدرم سمه اصلا الان اقدام نکنین

Negin چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 14:37

نه پیچک ما از این رسما نداریم...توی خانوادمون هم معمولا زیر ۲۵،۲۶سال ازدواج نمیکنن...
پیچک ۱چیز بگم؟؟؟؟با اینکه بابات سختگیری میکنه من یه حس خیلی خووووووووووووووب بهش دارم نمیدونم چرا ولی مطمئنم قطعاااااا این سختگیری ها برای این نیست که دخترشو ناراحت کنه....پیچک همیشه دوستش داشته باش خیلی خوووووبه که منتظر موندی و ناراحتش نکردی میدونم که اینطوری خدا یه نگاه ویژه به زندگیت میندازه...
پیچک واقعا از ته دل دوستت دارم انشالله که به ارزوت میرسی

راضیه چهارشنبه 4 آذر 1394 ساعت 08:13

سلام پیچک جان قبلا هم برات نوشتم من هفت سال زجر کشیدم پدرمادرم برادرام اصلا راضی به ازدواج من و شوهرم نبودند هر بهانه ای که سر راه شوهرم میگذاشتن اون میرفت و اون کار رو میکرد و بر میگشت برادرام و پدرم اصلا اجازه خواستگاری هم بهشون نمیدادن اما اینقدر مقاومت کردیم ومن از خدا خواستم کمکم کنه ی روز کاملا اتفاقی پدر و برادرام راضی به ازدواج ما شدن و ما الان چند ماهی هست داریم با هم زندگی میکنیم عشق پاک حیفه که الکی تمام بشه شاید خیلی ها عشق و عاشقی رو غلط بدونن اما زندگی وقتی قشنگه که دوست داشتن باشه و عشق پیچک عزیزم امیدت به خدا باشه اون پشتت هست ی جایی یروزی انچنان حال بهت میده که باورت نمیشه فقط استوار باش و بهت تبریک میگم که با وجود علاقه زیادت به خان بازم عاشق بزرگترین مرد زندگیت هستی (پدرت) بدون خدا بابت این حرمت نگه داشتنت تنهات نمیذاره تو این راه خیلی ها به من گفتن برو باهاش ازدواج کن مجبورن قبول کنن ولی همیشه میگفتم کار خوبه خدا درست کنه خیلی پر حرفی کردم پس امیدت به خدا باشه اون همیشه کنارته می بوسمت

پدرم جانبازه راضیه با خودم خیلی فکر کردم واسه حکم گرفتن اما پدرم همش دو تا بچه داره حتی اگه باعث باشه خان دیگه خسته شه و ولم کنه باز نمیتونم پدر مریضم رو تنها بذارم ببین بابام خیلی خیلی مریضه و اگه بخوام ازش بگذرم خدا ازم نمیگذره هرچند پدرم ی روزایی خیلی بهم بد کرده خیلی زیاد اما الان من بزرگ تر شدم و خیلی بیشتر فکر کردم خان هم گفته دکتری میگیره که پدرم راضی باشه
میبوسمت حرفات خیلی خیلی ارومم کرد

عارفه سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 23:17

سلام
یه مسئله بیشتر وجود نداره
اونم اینه که شما دوتا به احتمال 99.99درصد مال همید
اون صدمش واسه خمسو ذکادتش بود که نگفتم 100درصد
تو آقای خانو میخوای ایشونم تورو
والسلام نامه تمام
حالا امضای رسمی شدن کی هستشو اسما کی میره تو شناسنامه
دست خداست
و لازمش صبره پیچکی جانه عزیزم
تحملو صبر کردن سخت خداییش
اما تنها راهه
دختر لبخندای خوشگل دعاهای زیادی پشت سرته
مثه همیشه توکل کن بهش
ایشالا که میاد اونروز پوشیدن لباس عروس

سلام عارفه میدونم چی میگی خان الان شرایط مریضی پدرم رو درک میکنه این روزا بابا شیمیایی بودنش هم غوز بالاغوز بیماری اصلیش شذه دوست داره دومادش استاد دانشگاه باشه خان هم گفته همه تلاشش رو میکنه اگه این کار رو کرد و بابا رضایت نداد باز دیگه مجبورم توی روی بابا وایسم هرچند که اون موقع میگه برو دیگه دختر من نیستی ایشالله به اونجاها نمیکشه

Negin سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 22:50

اره عزیزم الان که خیلیییییییییییی زوده
ولی تقریبا همه میدونن...

خب اگه بقیه راضی هستن نامزدی کنین
ی دوست قمی دارم که گفت ما رسممون اینه که تا وقتی شرایط پسره درست میشه نامزد میمونیم حتی چهار پنج سال ایراد نداره

Negin سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 21:09

پیچک عزیـــــــزم انشالله که همه چیز به زودی حل میشه....میدونم که این شرایط باید خیلی سخت باشه ولی بالاخره میگذره گلم
منم همش میترسم چندسال دیگه اینطوری بشه برام...من که باید حداقل ۵سال دیگه صبر کنم

فعلا درست رو بخون نگین و بعدا مطرحش کن اونطوری بهتر باهات برخورد میکنن

آنا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:19

یاد ازدواج خودم افتادم. چه پوستی ازم کنده شد. بعضی پدر مادرها فکر می کنند خودشون قراره با اون آدم زندگی کنند. درست می شه انشالا درست می شه. صبر داشته باش دخترم. هیچ وقت برای تموم کردن دیر نیست.

مرسی آنا که اینقدر درک میکنی راستش من دیگه نمیخوام دل پدرم رو بشکنم به اندازه کافی سر رابطه من با خان اذیت شده و الان که فک میکنه من باهاش ارتباط ندارم ارومه بخدا خودمم موندم اگه برم باهاش ازدواج کنم میدونم راه برگشتی وجود نداره پدرم خیلی خیلی مریضه این روزا برا همین اگه منم برم کی دیگه پشتشه?هیچ.کی برادرمم کوچیکه ادم سرشناسی ام هست و ابروش میره پس بهتره شرایط رو بهتر کنیم که حداقل بعدا باخودم نگم که کاش بیشتر صبر میکردم کاش الان میتونستم تو.خونه پدرم برم

شاینا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 18:15

پیچک من نمی دانم چرا خانواده خان یک دفعه هم حاضر نمی شوند با خانواده تو صحبت کنند. پیچک جان ببین این خیلی مهم است که پدرت بداند خانواده خان تمایل به این ازدواج دارند. خواستگاری از طرف خانواده خیلی خیلی مهم است. ببین این تلفن به نظر من یک کمی اشکال دارد. خانواده خان به چه دلیل می خواهند تو با او در ارتباط باشی ؟ می خواهند پسرشان ازدواج کند و زندگی تشکیل دهد یا می خواهند که آرام باشد و سرش گرم باشد و بی تابی نکند ؟ بین این دوتا خیلی تفاوت هست. من خودم برادر ازدواج کرده دارم. وقتی برادرم همسرش را انتخاب کرد ما هم چون مایل به ازدواج او بودیم همه اقداماتی را که لازم و رسم جامعه است انجام دادیم.
اگر تمایل به این ازدواج دارند پس باید مثل همه خانواده های دیگر خواستگاری کنند و پیگیر باشند. خیلی از خانواده ها به خاطر پسرشان حتی با اینکه می دانند جواب منفی است این کار را می کنند. اگر هم نمی خواهند اقدامی انجام دهند دیگر وساطت برای ادامه یافتن این رابطه معنا ندارد و باید آن را کاملا به عهده خودتان بگذارند. پیچک این کار احترام به تو هم تلقی می شود و یک نوع ارزش دادن به عروس آینده است. راستش من از این حرف خانواده خان کمی جا خوردم که به تو گفته بودند پدرت را راضی کن و بلند شو بیا اینجا. عروس عزت و احترام دارد و باید خانواده شوهر به خودشان زحمت بدهند و عروس را رسما خواستگاری کنند و با عزت به خانه شان بیاورند. حتی اگر جواب پدرت منفی باشد آنها باید خواستگاری رسمی کنند و اگر لازم است چندین بار این کار را تکرار کنند و به خانه شما بیایند.

نه عزیزم اتفاقا اونا مدام میگن بذار بیایم ناگهانی دم خونتون فوقش بابات راهمون نده ی بار راه نده دو بار راه نده بالاخره راه میده
بعدش هم عزیزم اینها دقیقا سه بار پیش عموی من رفتن و از عموم خواستن اونارو پیش پدرم ببره اما فقط عموم مطرح کرد که واسه پیچک خواستگار اومده و پدرم شروع مرد به دعوا کردن و هزارتا و ماجرای دیگه و محرومیت من از پول اتفاقا خانوادش اصلا این رابطه رو دوست ندارن و اونبارم که رفتم پدرش گفت تا کی باید وایسیم بذارید هرچی قراره پیش بیاد و دعوا بشه اتفاق بیفته اما زودتر برید خونتون چون قبلا احتمالا خواننده من نبودی برای همین از جریان خواستگاری های متعدد خبر نداری و گرنه جریانشون تو وبلاگ قبلی بود
منظورشون اینه ما میایم دم خونتون چون پدرم راهشون نداد دفعه های قبلی با اینکه عموم خیلی اصرار کرد و اتفاقا باز هم ی واسطه دیگه پیدا کردند و بابام باز راهشون نداد و فقط بهشون فحش داد همین!سر این میگن ما میایم بازم فحش بده عیب نداره ولی توام برو بگو میخوام ازدواج کنم و با مادرت راضیش کنین

شاینا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 17:59

پیچک عزیزم یه حرفی هست که مدت ها روی دلم مانده. اما الان تصمیم گرفتم بگم. پیچک من هم مثل تو هستم. من هم از جنگ هشت ساله آسیب دیدم. برای ما و خیلی های دیگر جنگ هنوز تمام نشده. من در لابه لای خاطرات آن دوران به دنبال چیزی می گردم که الان گم شده است. آن دوره دردناک بود اما خیلی صمیمی و خالص بود. دلم برای این صمیمیت و خلوص تنگ شده است. می دانی یک کتاب از کتابخانه گرفته بودم راجع به خانواده و ازدواج در آن دوران. اشک آدم درمی یاد از دیدن آن همه سادگی و یکرنگی که در ازدواج های آن زمان بود. الان میگن پول مهمه اون موقع حتی جان هم مهم نبود. چقدر دختر و پسرهای رزمنده که با هم ازدواج می کردند و بعد از چند ماه پسر شهید می شد. اون موقع خانواده و ازدواج و ارزش ها و آرمانها مقدس تر از این بود که پول و مدرک بخواهد مانعش شود. نمی دانم چرا از جنگ فقط اشک و آه و جراحت به ما رسید. چرا بقیه ماجرا پاک شد.

راستش من هنوز هم در جنگ هستم امروز تا بیمارستان برای پدرم اشک ریختم اینقدر اشک.ریختم که وقتی رسیدم بقیه فک.کردن اتفاق خیلی بدی افتاده

شیشه سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 15:37 http://shishe30.mihanblog.com

صبور باش پیچک
همه چی درست میشه
من مطمئنم

کاش واقعا کاش ی روزی بنویسم بابام راضی شد

مهشید سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 15:00

پدر شما آدم مذهبی نیست مگه؟
پس چطور شرط میذاره و ازدواج رو به تاخیر میندازه در حالی که قطعن میدونه با هم ارتباط دارین و این از نظر مذهبیها یعنی گناه؟
عجیبه واقعن! متاسفانه مذهبیهامون فقط ادعا دارن!
شما هم به نظرم خودت از ته ته دلت ترجیح میدی که شرایط دوست پسرت بهتر شه و گرنه حتماً میتونستی با هر ترفندی شده رضایت بابا ت رو بگیری. مثلن با همین استدلالی که کردم اگه یه آدم مذهبی اینو بگه بهش نه نمیگه. یا اگه اتمام حجت کنی و بگی زندگی خودمه! یه کم به نظرم ته دلت هنوز عجله نداری برای این ازدواج. ته دل ناخودآگاهت. بد نیست بهش فکر کنی!

نه بابای من مذهبی هست اتفاقا اما برای ازدواج ی فرد کامل میخواد خب اگه ته دلم عجله نداشتم همون چند ماه بعد ازدواجم نمیذاشتم بیاد خواستگاری و سپس دوباره اصرار نداشتم که بیاد با بابام حرف بزنن برن پیش عموم
بعدش بابای من ترفند نمیخوره عزیزم یعنی بچه هایی که از اولش بودن میدونن که من تا پای حکم گرفتن از دادگاه هم رفتم
ابنقدر سریع نسخه نپیچ

اتشی برنگ اسمان سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 13:46 http://atashinrangaseman.blogsky.com

خدایااااا کار این پیچک عزیز ما درست شه
پیچک خاهش میکنم صبور باش و ب خدا توکل کن

اینقدر ارزوی وصال کردیم بی ارزو شدیم بخدا

اجی گلم صبوری کنین عزیزم انشالله همه چی درست میشه هرکسی تو زندگیش یه جوری مشکلات داره ولی انشالله روزای خوب میرسه به اون روزای قشنگ فکر کن

هی.مریم.جان

نیاز دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 16:55

سلام عزیزم
یه مدت نبودم
الان اومدم پستاتو بخونم با دو تای اولی نگرانت شدم

اتفاقا خیلی نگرانت شدم کجا بودی ? واست کامنت گذاشتم
خوبیم شکرررررر

elahe دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 16:24

سلام دختر خوب عشق که همش به ازدواج نیست درسته اینطوری دربه دری داره بلاتکلیفی داره امت بدون عشقت نفس کشیدن هم سخته من و همسرم هم ماجرا زیاد داشتیم و بعد پنج سال بهم رسیدیم از خوبی های زندگی باعشق اینه که هیچ وقت زندگی برات یکنواخت نمیشه اما بدون اون چی؟سرتو درد نیارم اما هیچوقت پس نکش آخرش بابات کوتاه میاد انشالله

مرسی الهه جان این وبلاگ بهترین جای دنیاس شما دوستا هم بهترینید

بینو دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 16:22 http://ruzhayearghavani.blogsky.com/

پیچک صبور و مهربونم، بازم بهت میگم که باید صبور باشی و بدونی این مشکلات گذرا هستند
من خیلی زیاد با طلوع موافقم،برای به دست آوردن کسی که عاشقشی و اون هم عاشقته از هیچی کم نذار و پافشاری کن. دنیا هم در برابر عشق کوتاه میاد، پس آدماشم مجبور میشن کوتاه بیان

پا فشاری میکنم اما بابام میگه دکترا داشته باشه عزیزم حالا گفتم برو بخون دکتری بگیر پدرم ی جاهایی خیلی هوامو داشته دلم نمیاد تو روش وایسیم

نارسی دوشنبه 2 آذر 1394 ساعت 09:17

کاش یکی پیدا میشد که بتونه پدرت رو راضی و قانع کنه ...

نارسی شرط واسش خیلی مهمه اون روزم گفت پیچک پول خیلی مهمه

طلوع یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 20:12 http://tolusobh.blogsky.com

پیچک جونم,,کسی رو که برای دوست داشتنش هیچ شک و تردید نداری,هییییییچ وقت ولش نکن.هیچچچ وقت.!!مخصوصا ,وقتی میدونی این علاقه دو طرفه است.بدوون تا آخر عمرت یه خلا بزرگ رو ت.و قلبت حس خواهی کرد.شاید عشق از اون مواردیه که باید در موردش خودخواهانه تصمیم گرفت.
فقط بفکر خودت و خان باش

میدونی بابای خان میگه دیگه چقدر باید شرط اجرا کنه مگه چشه چی کم داره?
ازش دل نمیکنم چون واسم بهترینه و چون خودم واسش میمیرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.