در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

در ره توام ای عشق

آدرس اینستای پیچکی ها:pichakiha

این داستان ف.اح.شه ها عاشق نمیشوند

قبلا نوشتم که چند عددی خانوم در اتاق عمل میشناسم که شرافت و هویتشان را برای استف شدنی از دست داده اند یا مثلا برای اینکه دکتر ها تحویلشان بگیرند و یا کارانه مضاعف دریافت کنند و نوشتم که این ها در نظرم فاحشه های به توان دو هستند!

حالا ما به یک سوی دیگر سفر میکنیم.

خسته و خراب خواب صدا میکنند سزارین آمده تا برسم توی لاین زنان تازه دکمه آخر مانتوی چروکم بسته میشه دو تا از آقایان همکار هم هستند خیلی راحت آمدند در گوشم گفتند این زنیکه از اوناشه...همکار محترم برایمان دست کش های آنتی ویروس میاورد من میروم یک نایلون زباله را از یک قسمتی برش میزنم و مثل دامن دور کمرن میبندم و به اون یکی همکار آقا که همشهری باباس ی اشاره میکنم که برایم رو کفشی هم بیاورد آستینم را بالا میزنم و عینک اتاق عملی که خان برایم چند وقت پیش خریده روی چشمم میگذارم و خلاصه که چشم این بچه به این جهان گشوده شد!!!بعد هم هی آقایان برای مادر این بنده خدا الفاظ رکیک استفاده میکردند و هر آنچه که قابل تصور است برایتان تصور کنید حالا حتی آن یکی همکار از ساکشن کردن دهان بچه خانوم فاحشه هم چندشش میشود و باز هی لعنت و نفرین میفرستد!!!

خلاصه دو روز بعد مادر بچه میرود و دخترش را میگذارد و ول میکند!!!

حالا باید به جای دیگری سفر کنیم به محله خانوم فاحشه!!!

اینجا در همه خانه ها باز است مرد ها دم در نشسته اند اتفاقا این مرد ها متاهل هستند دم در که بروی میگویند بفرما بعد میروی داخل یک چایی برایت میگذارند تا نفر قبل کارشان با زنشان تمام شود خرج این کردن بیشتر از پنج هزار تومان نیست هزار و پانصد تومانی هم هست ...حالا یک دخترکی میشود دختر این بابا که تا سیگار قبلیش خاموش میشود بهمن بعدی را روشن میکند همینطوری که دارد توی ١٢ سالگی اش وسط کوچه بدو بدو میکند سینه هایش تازه قابل لمس شده است و هنوز نمیداند از دنیا چه میخواهد که میشود زن یک پیرمرد و آن پیرمرد هم میمیرد و پدری که در خانه او را راه نمیدهد و مجبور است فاحشه بشود....

در این که خانواده یک شانس بزرگ است شک نکنید 

حالا دیگر کسی را فاحشه خطاب نکنیم پیچک هم اگر جای او در آن خانواده متولد شده بود همین الان سر یک خیابانی بود تا یک نفر بوق بزند سوار شود و پولی بدست آورد!نه خانی بود نه پدری نه مادری نه برادری نه کاری نه شغلی نه عشقی نه عاشقی و نه هیچ چیز دیگر دغدغه ام یک مکان بود که شب های سرمای زمستان را تاب بیاورم و بتوانم غذایی بخورم .....

حالا دلم برای دخترک آن زن میسوزد چه بشود کجا برود شاید هم در بهزیستی عاشق شود و هیچ وقت هم نداند چه شده مادرش که بوده و با چه اسمی خطابش میکند اما حتما میفهمد مادرش او را تنها گذاشته اما کاش نداند این وسط خود مادرش هم نمیداند که دخترک از آن کدام یک از مردهای این شهر است 

پی نوشت...کامنت های پست رو فیلتر کردن لطفا در پست پایین برایم کامنت بگذارید

نظرات 2 + ارسال نظر
Fereshteh دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 11:51 http://archangel1995.blogfa.com

سلام...
با خوندن این پستت باید بگیم خداروشکر خانواده سالم و آبرو داری داریم

و البته کاش بتونیم کاری کنیم کاش

رزا یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 16:49

سلام . رسیدن بخیر. سفر خوش گذشت؟ خان بهترن؟ خیلی پستت غم انگیز بود خیلی دلم سوخت .پیچک اطلاعات اون محله هارو از کجا اوردی دختر ؟ این پستتو خیلی قشنگ نوشتی. لایک داره.

سلام سفرم عالی بود یکی از بهترین سفر ها
رفتم دنبال آدرس اون خانوم کلا اون محله معروفه
ممنون عزیزمممم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.