هیچ بعید نیست پنج شنبه هفته بعد خواستگاری باشه و من لبریز از استرسم لبرییییییز
اینقدر حالم بده و از شدت دلتنگی و این دوری لامصبی واقعا از پا درومدم از ترس بابا که همیشه تا تونسته بی منطق بازی دراورده که الان با هزارتا ترس و استرس و نگرانی و دلشوره و عوارضش میخواد بیاد خواستگاری...نمیدونم چرا این انتقالی گرفتن خان شده ی چیز عجیب و غریب ناممکن...ادم اگه قراره رییس ی مرکز بشه و اینطور بقیه رو عذاب بده خدا کنه هیچ وقت ادم نرسه به این جایگاه...واقعا خودشم از این رفت و امد و تنهایی شبانه روزیش خسته شده منم واقعا از این دوری تحملم به اتمام رسیده این که میگم تموم یعنی واقعا تموم...
خدا یا زودتر ادمو بکشه یا شرایط ادمو ی طوری درست کنه چون از دست خودمون دیگه کاری بر نمیاد و هرانچه که تونستیم انجام دادیم
سلاااام مثل همیشه دیر اومدم
اول از همه بکم که یکی دو هفته پیش با پسر عمه جان راجع به خواستگاری صحبت کردم و شرایط خان رو براش شرح دادم اتفاقا که پسرعمه جان دوست صمیمی دوماد خان ایناس و گفت میشناسمشون...قراره همین جمعه یا توی هفته بعد یا هم ی قرار داشته باشن...
دیروز آف بودم صبح رفتم لباسای اتاق عملم رو که داده بودم بدوزن رو از خیاطی گرفتم خیلی هم تمییز دوخته شده منتهی سر آستیناش دکمه نداره و منم هی یادم میره بخرم...
از دیروز خونه دختر عمه جانم آخه پارچه گرفتم که دامن بدوزم بعدش گفتم ی کت کج هم بدوزم واسه همین عصرش دوباره که رفتم از پارچه بخرم گفت فروختمش...اما خودش رفت از ی مغازه دیگه واسم آورد...دیشبم دختر عمه جووون اندازه هامو زد...
خان امتحاناشو به مدد الهی خیلی خوب داده بود با اینکه فقط میگفت قبول شم اما نمراتش هفده و هجده شده...
قراره هفته بعد دانشگاه نره و بیاد پیش عشقش که ی دوری هم بزنیم و یکم خرت و پرت بخریم...
دیشبم گفتم پیچک دلش هیجان میخواد دلش پارک و سرسره میخواد که گفت برسم در اولین فرصتتتتت میبرمت و کلی باهات بازی میکنم...
قد ی دنیا دلم واسش تنگ شده...کنار اینها اینقدر استرس دارم و میترسم اینقد میترسممممم که خدا میدونه همش میگم یعنی بابا چیکارم میکنه...
از اتاق عمل بگم که حسابی دستم روان شده و دیگه سر عملای خیلی سخت ی درصد هم استرس نمیگیرم چون قبلا که عمل خیلی استرسی میشد من توی دلم میترسیدم مخصوصا لحظه های سزارین که بچه در نمیومد یا مثلا همه لایه ها چسبندگی دادن و باز نمیشننن...اینجوریا
حالا با لباس جدیدم براتون عکس میذارم حتما و اینستا هم باز میکنم راستی اینم بگم که میدونم که عده زیادیتون مارو فالو نکردین ولی ساختن اکانت اینستاگرام اصلا سخت نیست هرچند که من هرچند وقت ی بار به مدت دو سه روز اینستا رو باز میکنم که از خال و اوضاع همه چی با خبر باشین...ضمنا اگر خواستگاری ها خیلی جدی پیش بره و وقت پست گذاشتن نداشته باشم حتما توی اینستا تمام خبرهارو میذارمممم و اینستا رو باز میذارم که بی اینستایی ها هم بی خبر نمونن و ضمنا بابای عجیب و غریب پیچکی رو دعا کنن که عجیب و غریب اینبار اروم باشه و رضایت بده به ازدواج این دو تا عاشقققق...
میدونم دعامون میکنین اما این روزا بیشتر لطفا لطفا لطفا و از ته دلتوووون ما دو تا رو دعا کنین...
آدرس اینستاگرام ما:pichakiha